حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر

    از ویکی‌نور
    حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر
    حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر
    پدیدآورانابوروح، لطف‌الله بن ابی‌سعید (نویسنده) شفیعی کدکنی، محمدرضا (تصحيح و تنظيم)
    ناشرسخن
    مکان نشرتهران - ایران
    سال نشر1384 ش
    چاپ6
    شابک964-372-127-2
    موضوعابوسعید ابوالخیر، 357 - 440ق. - سرگذشت‌نامه تصوف
    زبانفارسی
    تعداد جلد1
    کد کنگره
    ‏BP‎‏ ‎‏278‎‏/‎‏8‎‏ ‎‏/‎‏الف‎‏2‎‏الف‎‏2
    نورلایبمطالعه و دانلود pdf

    حالات و سخنان ابوسعيد ابوالخير، به زبان فارسى، تأليف ابوروح، لطف‌الله بن ابى سعيد است.

    مؤلف، از آنجايى كه علاقه شديدى به آثار و انفاس متبرکه بوسعيد داشته، بر اساس تقاضاى مريدان، دست به قلم برده و در حالات و سخنان ابوسعيد، مطالبى را به رشته تحرير درآورده كه حاصل همه آنها كتاب حاضر است.

    ساختار

    كتاب، مشتمل بر يك خطبه و پنج باب است. مؤلف در طليعه هر باب، روايتى را از پيامبر اكرم(ص) نقل مى‌كند تا مردم بدانند كه طريقت، مخالف شريعت نيست.

    گزارش محتوا

    مؤلف در خطبه كتاب، نخست، روايتى را از پيامبر گرامى اسلام(ص) نقل مى‌كند كه فرمود: «ان فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح بها سائر الجسد و اذا فسدت فسد بها سائر الجسد الا و هى القلب». وى بيان مى‌كند كه اصل همه سعادت‌ها و كيمياء همه دولت‌ها در گوهر آدمى است و از مكونات هر چه هست، تَبع وجود آدمى است و انسان در حقيقت نقطه دايره موجودات است و غرض حضرت حق از ايجاد موجودات، طاعت و عبادت است. هر كس در اين معنى كامل‌تر باشد، قرب وى به درگاه حق زيادتر است.

    به نظر مؤلف اجناس خلق بر سه صنفند:

    صنف اول، كسانى هستند كه به عمارت عالم مشغولند و آن‌ها اهل حرفه و صناعت هستند و تحصيل اسباب معاش دنيوى به ايشان سپرده شده است؛

    طايفه دوم، خلفا هستند و آن‌ها همان ملوك و امرا هستند كه داراى دو رعيتند: يكى، نفس ايشان و ديگرى، عامه خلق؛

    طايفه سوم، خواص حضرت حق هستند كه آن‌ها انبيايند كه حق تعالى عصمت را رقيب احوال ايشان كرده و توفيق خود را رفيق اعمال ايشان ساخته است و بدايت حال اين طايفه از آدم(ع) بوده تا به مقصود كائنات و نقطه دايره موجودات، محمد مصطفى(ص) رسيد و نبوت به وجود مقدس او پايان پذيرفت، ولى حق سبحانه پس از نبوت، خواص محمدى را درجه ولايت كرامت فرمود و اينها همان اولياء الهى هستند كه هر كدام از آنها در برهه‌اى از زمان مى‌آمدند تا اينكه ولايت به ابوسعيد ابوالخير رسيد و حق تعالى وى را به انواع لطايف مخصوص گردانيد كه ديگران از رسيدن به آن درجه قاصر بودند.

    باب اول در بدايت حال وى: مؤلف در اين باب بيان مى‌كند كه شيخ در علوم ظاهر و باطن متبحر و متفنن بود و در هر علمى به كسى اقتدا داشت. در زمان كودكى قرآن را از ابومحمد عيارى كه از جمله مشاهير قراء بود، آموخته است، پس از آن به مرو رفته و نزد ابوعبدالله خضرى به تعليم فقه مشغول شده و بعد از وفات وى، پيش ابوبكر قفال رفته و پنج سال نيز پيش وى تلمذ نموده است.

    بعد از آن، قصد سرخس كرده و به نزد ابوعلى زاهر كه محدث و مفسر وقت بوده، رفته است و از او تفسير، علم اصول، كلام و احاديث نبوى را فراگرفته است.

    شيخ هم‌چنين در سرخس در محضر شيخ ابوالفضل حسن به طريقت مى‌پردازد، سپس به ميهنه بازمى‌گردد و در زاويه محراب، هفت سال مى‌نشيند و فقط به ذكر و مراقبه مشغول مى‌شود. بعد از هفت سال، به قصد زيارت شيخ ابوالعباس قصاب راهى آمل مى‌شود و به مدت يك سال پيش وى اقامت مى‌كند. چون يك سال تمام مى‌شود، ابوالعباس به ابوسعيد مى‌گويد كه بازگرد و به ميهنه رو كه بعد از مدتى اين عَلَم را بر در سراى تو مى‌زنند و ابوسعيد با فتوحات و اندوخته‌هاى درونى به ميهنه بازمى‌گردد.

    باب دوم، در انواع مجاهدات وى: مؤلف مى‌گويد: آنچه از رياضت و مجاهدت ابوسعيد به ما رسيده دو نوع است: يكى آنكه در مجلسش، خود شيخ به آنها اشاره كرده و ديگر آنكه اصحاب وى ديده‌اند و به زبان رانده‌اند. ابوسعيد ابتدا هجده چيز را بر خود واجب كرده بود: روزه دائم، پرهيز از حرام، ذكر دائم، شب‌بيدارى، پهلو بر زمين ننهادن و خواب جز نشسته نكردن، روى به قبله نشستن، تكيه نزدن، به هيچ كودك امرد نگريستن، در محرمات نگاه نكردن، از خلق چيزى نگرفتن و...

    در بدايت حال كه رياضت مى‌كشيد، در اطراف ميهنه يك رباط كهنه‌اى بود كه هر شب آنجا مى‌رفت و تا صبح عبادت مى‌كرد. ابوسعيد، خود مى‌گويد: «من هر چه در كتاب‌ها ديدم و از مشايخ و ثقات درباره عبادت پيامبران و فرشتگان شنيدم، همه آن‌ها را به جاى آوردم».

    باب سوم، در اظهار كرامات وى: ابوذر روايت مى‌كند كه يك روز رسول اكرم(ص) مرا فرستاد و فرمود: «اميرالمؤمنين، على را بخوان» و من به در خانه وى رفتم و صدا زدم. هيچ‌كس جواب نداد، ولى صداى دستاسى مى‌آمد. زير در را نگاه كردم، ديدم دستاسى مى‌گردد، ولى هيچ‌كس آنجا نبود. بار ديگر صدا زدم، على(ع) از خانه بيرون آمد. گفتم: رسول خدا تو را مى‌خواند. وى نزد رسول خدا رفت و رسول خدا با وى سخنى گفت كه من فهم نكردم. على(ع) رفت و رسول خدا در من نگريست و من نيز در وى مى‌نگريستم. پيامبر فرمود: يا ابا ذر! چه مى‌نگرى؟ گفتم: در سراى اميرالمؤمنين دستاسى مى‌گشت بدون آنكه كسى باشد و من در تعجب بودم. حضرت فرمود: خداوند را فرشتگانى است كه در زمين مى‌گردند و خداوند متعال ايشان را براى معونت آل من و امت من موكل كرده است.

    مؤلف بيان مى‌كند كه اصحاب عقل و شرع كه قدم متابعت بر جاده سنت نبوى دارند، اين حديث را انكار نمى‌كنند، بلكه به آن اعتقاد راسخ نيز دارند، ولى اهل اعتزال و اهوائى ضلالت و فريقى از اصحاب بدعت اين معنى را انكار كرده و آن را مختص انبياء مى‌دانند كه به‌صورت الهام و سفارت جبرئيل خبردار مى‌شدند، ولى بر غير انبياء روا نمى‌دانند. علت انكار آنها از يك طرف، عدم تبعيت از اخبار رسول است و از طرف ديگر آنكه عقل آنها در بوته براهین، تهذيب نيافته و روح ايشان به مجاهدت و رياضت، از كدورت نفس نجات نيافته و دل ايشان از زنگار وسواس و هواجس و ظلمات غفلت خالى نگشته است.

    مؤلف در ادامه، به ده حكايت اشاره كرده كه بيان‌گر كرامات شيخ است.

    باب چهارم، در فوايد انفاس وى: به نظر مؤلف فوايد انفاس شيخ آن‌قدر زياد است كه اين اوراق گنجايش همه آن‌ها را ندارد و فقط به شمه‌اى از آن‌ها اشاره مى‌شود. در رويه شيخ وراى قيل و قال بايد كار ديگر طلب كرد. فوايدى كه محصول عمرش بود، از علم زبان، به آب فروشست و مدتى زبان را به خاموشى تأديب كرد و كمرى به جد بربست و گوهر نهاد خود را در بوته مجاهدت قرار داد تا از خبائث نفس اماره كه حجاب نور بصيرت است، خلاصى يافت، پس از آن علم نافع به سر وى فرود آوردند تا خلايق را به طريق حق دعوت نمايد.

    يك روز شيخ در بالاى منبر فرمود: «لا يجد السلامة احد حتى يكون فى التدبير كاهل القبور»؛ يعنى سلامت در بى‌اختيارى است. به نظر شيخ هر دلى كه در وى از حق تعالى سرى نيست، از آن است كه در آن اخلاصى نيست و وى را هيچ خلاصى نيست.

    گفتند: اخلاص چيست؟ گفت: سرى است از اسرار حق در دل بنده كه نظر پاک حق بدان سرست و مدد آن سر از نظر پاک سبحان است و آن مدد، رقيب آن سر است و موحد كه موحد است، بدان سر است و آن سر، لطيفه‌اى است از الطاف حق.

    وقتى درويشى از شيخ سؤال مى‌كند كه فتوت چيست؟ شيخ در جواب مى‌گويد كه صاحب همتى بايد تا با وى حديث فتوت توان گفت. با صاحب منيت حديث نتوان كرد.

    باب پنجم، در وصيت وفات وى: ابومنصور ورقانى كه وزير طغرل بود، روزى نزد شيخ آمد و گفت: مرا وصيتى كن. شيخ فرمود: «اول مقامات العباد قدر الله و آخر مقامات النبوة مراعاة حق المؤمنين». كار تو امروز اداى حقوق خلق است. پيوسته چشم بر اين خبر مى‌دار كه تا فردا دست‌گير تو باشد.

    شيخ در آخرين مجلس رو به جمع كرد و گفت: اگر فردا از شما سؤال كردند كه شما چه كسانى هستيد؟ شما در جواب نگوييد مؤمنانيم، صوفيانيم، مسلمانيم، چون هر چه بگوييد از شما حجت و دليل طلب مى‌كنند و شما عاجز مى‌شويد. بگوييد ما كهترانيم و مهتران ما در پيشند. ما را به نزد مهتران ببريد كه جواب كهتر بر مهتر باشد، پس جهد كنيد تا مهتران خود را دريابيد كه شما را نجات دهند.

    مؤلف بعد از ذكر وصاياى وفات شيخ، به ذكر حكايت‌هاى مختلف مى‌پردازد. وى هم‌چنين مكاتبات بوسعيد و ابوعلى سينا را در اين كتاب مى‌آورد كه شايان توجه است، چون بوعلى با عظمت زيادى از شيخ ياد مى‌كند كه بيان‌گر موقعيت و عظمت عرفانى شيخ است.

    اين كتاب، به لحاظ اطلاعات تاريخى و عرفانى و ادبى از اهم كتب موجود در زبان فارسى به شمار مى‌آيد و سند معتبرى است از احوال و اقوال عده‌اى از مشايخ تصوف كه قديم‌تر از اين كتاب، سندى درباره آنها كمتر مى‌توان يافت و در برخى از موارد شايد ارزش آن منحصربه‌فرد باشد، مانند آنچه در باب نساج بخارايى در آن آمده و تا حدودى زندگى و محيط عصر او را معرفى مى‌كند.

    اين كتاب به لحاظ اشتمال بر منقولاتى از مقالات كهن‌تر بوسعيد، آثارى از نيمه اول قرن پنجم را هم مى‌توان در آن يافت. شايد بتوان اين كتاب را در رديف كتاب‌هاى قرن چهارم به حساب آورد، چرا كه سنت صوفيان و مؤلفان كتاب‌هاى صوفيه همواره بر آن بوده است كه حالات و سخنان مشايخ خويش را با همان عبارات اصلى عيناً نقل كنند و آنچه بوسعيد درباره مشايخ خويش و ديگران در اين كتاب آورده است، مرتبط با قرن چهارم نيز هست.

    اين كتاب به لحاظ اعتبار تاريخى از «اسرار التوحيد» قابل اعتمادتر است؛ مثلاًقضيه‌ى ديدار ابوسعيد و ابن سينا به روايت مؤلف اين كتاب در ميهنه بوده است و به روايت صاحب «اسرار التوحيد» در نيشابور؛ در حالى كه اسناد تاريخى نشان مى‌دهد كه ابن سينا هرگز به نيشابور وارد نشده است.

    شايان توجه اينكه با تأمل در عبارات مؤلف مى‌توان تسلط او را بر زبان فارسى و عربى به‌خوبى دريافت و اين چيره‌دستى وى بيشتر در ترجمه‌هايى كه از عبارات عربى در كتاب خويش به دست داده، به‌خوبى آشكار است. شيوه ترجمه او، نمونه‌ى عالى دقت و زيبايى در نقل عبارات عربى به فارسى است.

    وضعيت كتاب

    كتاب، توسط استاد شفيعى كدكنى، تحقيق و تصحيح شده است. وى در زير عنوان «در چاپ ششم»، از اصلاحات و افزوده‌هايى كه در چاپ ششم كتاب صورت گرفته است، سخن گفته و در پيش‌گفتار از اهميت اين كتاب و كتب شبيه آن و ماجراى چاپ كتاب مزبور، سخن به ميان آورده و در مقدمه درباره مؤلف و كتاب وى و چاپ ششم آن و توضيحات و تعليقات و بعضى خصوصيات رسم الخطى نسخه اساس و... بحث كرده است.

    فهرست محتويات، در آغاز كتاب و «چند يادداشت»(درباره توضيح برخى از واژه‌ها و تركيبات و...)، «فهرست‌ها»(شامل فهرست آيات قرآنى، فهرست توضيحى احاديث و اقوال مشايخ و امثال، فهرست توضيحى اعلام تاريخى، فهرست توضيحى اعلام اماكن، فهرست الفبايى اشعار، فهرست فرق و جماعات، فهرست مطالب متن كتاب، واژه‌نامه‌ها و فهرست تطبيقى اسرار التوحيد و حالات و سخنان) و «مشخصات منابع و مراجع» در پايان آن ذكر شده است.

    وابسته‌ها