پرتونامه شیخ اشراق

    از ویکی‌نور
    چهارده رساله
    پرتونامه شیخ اشراق
    پدیدآورانفخر رازی، محمد بن عمر، شيخ اشراق، اثيرالدين ابهرى، ذوالفضائل اخسیکتی، و دیگران (نویسنده) سبزواری، محمدباقر (گردآوری، ترجمه، تصحیح، مقدمه و تراجم احوال)
    ناشردانشگاه تهران
    مکان نشرتهران - ایران
    سال نشر1383 ش
    چاپ2
    شابک964-03-4992-5
    موضوعفلسفه اسلامی - مجموعه‌‏ها

    کلام - مجموعه‌‏ها

    کلام اهل سنت - مجموعه‌‏ها

    کلام شیعه - مجموعه‌‏ها
    زبانفارسی
    تعداد جلد1
    کد کنگره
    ‏BBR‎‏ ‎‏9‎‏ ‎‏/‎‏س‎‏2‎‏چ‎‏9
    نورلایبمطالعه و دانلود pdf

    پرتونامه شیخ اشراق اثرى است كه در آن شيخ شهاب‌الدين سهروردى انديشه‌هاى اشراقى خود را به‌طور مختصر به زبان فارسى بيان نموده است.

    این اثر به همراه سیزده رساله دیگر در کتابی به نام «چهارده رساله» توسط محمدباقر سبزواری گردآوری و منتشر شده‌است.

    كسانى كه مى‌خواهند از آراء و افكار شيخ اشراق اطلاّع كافى داشته باشند مى‌توانند به حكمة الاشراق، تلويحات و مكارحات وى مراجعه نمايند.

    گزارش محتوا

    اين رساله در ده فصل تدوين شده است.

    فصل اوّل:

    شيخ اشراق در فصل اوّل به شرح بعضى از اصطلاحات فلسفى مى‌پردازد كه عبارتند از:

    1. تبيين معناى علم حصولى
    2. تعريف لفظ كلّى و جزئى
    3. بررسى معناى ضرورت، امكان و امتناع
    4. بحث پيرامون مفهوم استقراء
    5. تعريف معناى جوهر و عرض و بيان معناى جسم همچنين شيخ اشراق بررسى مى‌كند كه كلّى هيچ‌وقت در خارج محقّق نمى‌شود و جايگاه آن صرفا در عقل انسان است.

    آنگاه ثابت مى‌كند كه صفت از محلّى به محلّ ديگر نمى‌تواند منتقل شود و در نهايت درباره جوهر فرد صحبت كرده و برلا يتجزّى بودن آن در خارج برهان اقامه مى‌كند.

    فصل دوّم:

    در فصل دوّم ابتداء دربارۀ نهايت محدّد بحث مى‌كند سپس مفهوم زمان و مكان را روشن مى‌سازد.شيخ معتقد است كه هر عرضى كه در آن ثبات تصوّر نشود آن حركت است با دقّت در بيانات ايشان معلوم مى‌شود كه وى حركت را در مقولۀ عرضى مى‌داند ولى با ظهور ملاّ صدرا بساط چنين تفكّرى برچيده شده و به حركت جوهرى روى‌آورده مى‌شود سپس دربارۀ اجسام سخن به ميان مى‌آيد كه بر دو قسم است يا بسيط است و يا مركّب.بسيط آنست كه در آن اختلاف قوتها نباشد و جسم بسيط هيچ شكلى را اقتضاء نمى‌كند مگر گردى را.

    دربارۀ متحرّكات گفته مى‌شود كه بر سه قسم است:متحرّك بر وسط، متحرك از وسط، متحرّك بسوى وسط.

    افلاك متحرّك بر وسط هستند چون حركات افلاك دورى مى‌باشند راست حركت نمى‌كنند.

    در بحث متحرّكات به عناصر چهارگانه اشاره كرده و تبديل آنها را بيان مى‌كند دربارۀ اجسام اثيرى گفته مى‌شود كه نه سبک ‌اند و نه سنگين چون سبکی قوّتى است كه جسم را همواره از وسط بسوى بالا حركت مى‌دهد و سنگينى هم قوّتى است كه جسم را بسوى وسط مى‌كشاند و اجسام اثيرى كه همان افلاكند داراى چنين مشخّصاتى هستند بلكه حركت آنها بر وسط است آنهم به حركت مستدير.

    عناصر چهارگانه مى‌توانند تبديل به ديگرى شوند مثلاًآب در درجه حرارت بالا تبديل به هوا مى‌شود و هوا در اثر سرما آب مى‌شود در برخى مواقع آب وقتى مى‌چكد سنگ مى‌شود و مانند اينها كه در علوم تجربى ثابت شده است البته وقتى گفته مى‌شود كه آب مى‌تواند به هوا تبديل شود نه اينكه ماهيت آب بطور كلّى از بين مى‌رود و هوا حاصل مى‌شود بلكه تحقيق اينست كه صورت آبى از او زايل شده و صورت هوايى در او بوجود مى‌آيد لازم به ذكر است كه صورت آبى، آتشى، هوائى و زمينى جز اين كيفيّات چهارگانه است لذا وقتى حرارت، برودت، رطوبت و يبوست در هيولى حاصل مى‌شود برخى از اين كيفيّات اقتضاء كند لذا وقتى كيفيّتى از جسم زايل مى‌شود آنرا استحاله مى‌نامند ولى وقتى صورتى مى‌رود و صورت ديگر جايگزين آن مى‌شود آنرا كون و فساد مى‌نامند.

    البته عده‌اى استحاله را قبول نداشته و به منع آن برهان اقامه كرده‌اند.

    يكى از مسائل مهمّ در باب اجسام، مواليد سه‌گانه است كه از عناصر چهارگانه توليد مى‌شوند و آنها عبارتند از: معادن، نباتات، حيوانات.لازم به ذكر است كه اعتدال هرچقدر بيشتر باشد انواع شريفترى حاصل مى‌شود مثلاًروح ملكى زاييده اعتدال عالى است

    فصل سوّم:

    شيخ اشراق در فصل سوّم تحت عنوان «استبصار نفس» به بحث معرفة النفس مى‌پردازد كه از اهميت زيادى برخوردار است‌وى ابتداء به اثبات نفس مى‌پردازد و در قالب «استبصار و برهان» مجرّد بودن آنرا ثابت مى‌كند البتّه با كمى دقت معلوم مى‌شود كه بيشتر براهين مخصوص بوعلى است كه معمولا حكماء از آن استفاده مى‌كنند.

    شيخ اشراق بر موجود بودن نفس پيش از بدن اعتقادى ندارد و بر مدّعاى خود دليل اقامه مى‌كند به نظر وى، نفس پيش از بدن موجود نمى‌شود بلكه هر دو باهم بوجود مى‌آيند و رابطه و علاقه ميان آنها علاقۀ عشقى است نه شوقى،

    چون علاقه شوقى در ميان اجسام و اعراض نيز وجود دارد.ملاّ صدرا در مباحث اسفار به جسمانیة الحدوث بودن نفس اشاره كرده و با بيانات زيبا مطلب فوق را مبرهن مى‌سازد.

    فصل چهارم:

    فصل چهارم در بيان قواى نفس انسانى است گفته شده است كه مزاج انسان چون معتدل‌ترين مزاج‌ها بشمار مى‌رود لذا شريف‌ترين آنهاست شيخ بعد از بيان اصول قوّۀ نباتى دربارۀ حواسّ ظاهرى و باطنى انسان سخن به ميان مى‌آورد حواسّ ظاهرى انسان پنج قوّه است كه اختصارا به آنها اشاره مى‌شود:

    1. لامسه:
      قوّه‌اى است كه در همه بدن پراكنده است و بوسيله آن كيفيّات چهارگانۀ سبکی، سنگينى، سختى و نرمى قابل ادراك است
    2. ذائقه:
      قوّه‌اى است كه بوسيله عصب مخصوصى كه برسطح زبان وجود دارد طعم‌ها غذاها فهميده مى‌شود 3-شامّه:قوّه‌اى است كه

    در دو زايدۀ مقابل دماغ وجود دارد و بوسيلۀ آن بوى خوش از ناخوش تشخيص داده مى‌شود و دريافتن او توسّط هوا صورت مى‌گيرد. 4-سامعه:

    1. قوّه‌اى است كه بوسيله عصبى كه در درون گوش وجود دارد صداها و آوازها سمع مى‌شود

    5-باصره:

    1. در كيفيّت رويت ميان علماء اختلاف وجود دارد گروهى براین باورند كه رؤيت اشياء به شعاعى است كه از چشم بيرون آمده و با آن شى برخوردار مى‌كند شيخ با اين مبنا مخالف بوده و معتقد است كه ديدن اشياء به صورتى است كه در رطوبت جليدى چشم منطبع مى‌شود و شرط اساسى آن روشنايى محيط و مقابله جرم شفّاف با چشم است.

    خوانندگان محترم توجّه داشته باشند كه اينگونه مطالب ناظر به مبانى قديمى مى‌باشد اكنون با پيشرفت علوم بسيارى از مطالب قديمى منسوخ شده است.

    حواسّ باطنى انسان نيز پنج‌تاست كه در اين مجال به آنها اشاره مى‌شود:

    1. حس مشترك:قوّه‌اى است كه همه محسوسات در پيشگاه او جمع مى‌شوند و عملكرد عجيبى دارد.
    2. خيال:خزانه حس مشترك است
    3. وهم:قوّه‌اى است كه ادراك معانى مى‌كند مانند گوسفند كه مهربانى مادر را درك و دشمنى گرگ را مى‌فهمد
    4. متخيّله:قوّه‌اى است كه معانى را با يكديگر تركيب مى‌كند اگر وهم تركيب كند متخيّله و اگر عقل تركيب كند متفكّره نامند
    5. حافظه:قوّه‌اى است كه نگاه‌دارندۀ معانى است كه وهم دريافته است و بعبارت ديگر خزانه‌دار وهم بشمار مى‌آيد.

    در تتمّه اين فصل در تحديد نفس ناطقه گفته مى‌شود كه نه جسم است و نه در جسم قرار دارد بلكه جسم را تدبير مى‌كند و نيز مى‌تواند معقولات را درك كند.

    فصل پنجم:

    فصل پنجم رساله اختصاص به مباحث خداشناسى دارد ابتداء واجب‌الوجود بالذّات ثابت مى‌شود سپس اوصاف آن مورد بررسى قرار مى‌گيرد در بحث اوصاف به صفات سلبى و اضافى اشاره كرده و بيان مى‌كند كه واجب‌الوجود صفات ايجابى زايد بر ذات ندارد شيخ دربارۀ حيات و خير محض بودن باريتعالى بحث مى‌كند و بالاخره اين فصل را با نداشتن ندّ و ضدّ براى واجب‌الوجود به پايان مى‌رساند

    فصل ششم:

    در فصل ششم در فعل باريتعالى بحث مى‌كند و از راه قاعدۀ «الواحد لا يصدر عنه الاّ الواحد» بيان مى‌كند كه از حقّ تعالى جز يكى صادر نمى‌شود و آن موجود صادر شده نمى‌تواند نفس باشد چون نفس همواره داراى جسمى است كه در آن تصرّف مى‌كند پس آنچه از او صادر مى‌شود جوهرى است مجرّد از ماده و احكام آن يعنى نه مادّه است و نه متصرّف در مادّه و آن در اصطلاح حكماء عقل است شيخ در پايان اين فصل به قاعده اشرف اشاره كرده و موجودات نظام هستى را در فصول‌بعدى براساس آن مرتّب و منظّم مى‌كند.

    فصل هفتم:

    فصل هفتم در غايات و ترتيب موجودات است خداى سبحان چون غنى على الاطلاق است لذا در ذات و صفات به هيچ چيزى محتاج نمى‌باشد و هرچيزى كه در ذات و صفات به چيز ديگرى محتاج باشد او فقير خواهد بود از طرف ديگر حق تعالى جواد مطلق است يعنى بخشش خودش را بدون هيچ عوض و غرضى انجام مى‌دهد بنابراین فعل او معلّل به هيچ غرضى نيست و او خير محض است.

    به نظر شيخ اشراق هم واجب‌الوجود و هم مبادى مجرّدات كه عقول هستند هيچ وقت فعلى را با اراده و غرض و همچنين از روى طبع انجام نمى‌دهند زيرا فعل طبيعى مخصوص جسمانیّات است وى در ترتيب موجودات نظام هستى از قاعده اشرف كمك مى‌گيرد و از واجب تعالى شروع كرده و به هيولاى اولى ختم مى‌كند.

    فصل هشتم:

    فصل هشتم در اسباب حوادث خير و شرّ و قضاوقدر است چون واجب‌الوجود خير محض است لذا هرچيزى كه از وى صادر مى‌شود غير از خير، چيز ديگرى نمى‌تواند باشد از طرف ديگر چون شرّ امر عدمى است لذا از واجب تعالى صادر نمى‌شود و اگر احيانا چيزهايى را مشاهده مى‌كنيم كه ظاهرا شرّ هستند در واقع به اعتبار ما بوده و نسبى است.درباره قضاء و قدر گفته مى‌شود كه قضاء علم وحدانى حق‌تعالى است و قدر تفصيل قضاء اول است و احاطه محرّكات بر آحاد كائنات و ضبط همۀ احوال و اوقات آنها همگى قدر بشمار مى‌آيند شيخ به اشكالات وارده جواب داده و فصل را با تبيين عوالم سه‌گانه وجودى به پايان مى‌رساند.

    فصل نهم:

    فصل نهم در بقاى نفس و سعادت و شقاوت آنست.شيخ در مقام اثبات بقاى نفس معتقد است كه حيات ذات و لازمۀ ماهيّت نفس است لذا هرگز قبول ضدّ آنرا كه ممات است نمى‌كند.شيخ دربارۀ سعادت و شقاوت نفس بحث مستوفايى بعمل مى‌آورد كه رنگ و بوى عرفانى دارد به نظر شيخ بالاترين لذات و ابتهاج براى نفس رسيدن به عالم‌معقولات است و بالاترين شقاوت و بدبختى براى نفس خلود در جهالت و انغمار در لذات حس است كسى كه از تعلّقات عالم حسّى و علايق عالم طبيعت بيرون مى‌آيد در اثر مشاهدات انوار ربوبى لذّتى مى‌يابد كه در وصف نمى‌گنجد وى در جرگۀ فرشتگان مقرّب الهى قرار مى‌گيرد به طورى كه هرگز اين خاکدان پليد را به خاطر نمى‌آورد و حق تعالى از انوار جلال خويش شراب طهور به وى مى‌نوشاند.شيخ در پايان اين فصل به تناسخ اشاره كرده و محال بودن آنرا ثابت مى‌كند.

    فصل دهم:

    فصل دهم كه آخرين فصل رساله را تشكيل مى‌دهد دربارۀ نبوّت، معجزات، كرامات، منافات و مانند اينها بحث مى‌كند، چون همه مردم قادر نيستند تا همه امورات و مهمّات خويش را از معاملات و قصاص و نكاح انجام دهند لذا شارعى ضرورى است كه مطلّع بر حقايق عالم جبروت و متخصّص در افعالى باشد كه مردم از آن عاجز هستند و اين همان نبىّ خداست.

    به نظر شيخ اشراق شرط اساسى نبىّ آنست كه مأمور باشد از عالم اعلى با اداى رسالت وى بقيّه كارها چون خرق عادت و انذار از مغيبات و اطّلاع بر علوم را از اولياء و بزرگان حقيقت را نيز جايز مى‌داند.

    در باب كرامات گفته مى‌شود كه اگر كسى نفس او به نور حقّ و ملا اعلى روشن شود مى‌تواند عالم مادّه را در تحت تصرّف خود درآورد سخن او در ملكوت اعلى مسموع و دعاى او در حق بندگان مستجاب واقع مى‌شود.

    شيخ اشراق در پايان رساله عبارتى دارد كه در كتاب تلويحات هم به آن اشاره مى‌كند به عقيدۀ وى هركه در ملكوت عالم دائما متفكّر باشد و از لذات حسى پرهيز نمايد مگر بقدر حاجت و نماز شب به پا دارد و بر بيدارى آن مواظبت نمايد و كتاب الهى بسيار تلاوت كند و به افكار لطيف سرّ خود را تلطيف نمايد و با ملاء اعلى مناجات كرده و تملّق كند انوارى از حضرت حق بر قلب وى تجلّى مى‌نمايد و حقائق بيشمارى بر وى مكشوف مى‌گردد.و به حكمت الهى دست مى‌يابد.


    وابسته‌ها