الفارابي الموفق و الشارح

الفارابي الموفق و الشارح، اثر نویسنده معاصر محمد بهی، به مهم‎ترین کار فارابی (259-339ق)، یعنی توفیق میان دین و فلسفه، اختصاص یافته است.

الفارابي الموفق و الشارح
الفارابي الموفق و الشارح
پدیدآورانبهي، محمد (نویسنده)
ناشرمکتبة وهبة
مکان نشرمصر - قاهره
چاپ1
زبانعربی
تعداد جلد1
نورلایبمطالعه و دانلود pdf

فارابی در فلسفه‌اش دو کار و نوآوری داشته است؛ او نظراتی را که در فلسفه ارسطو وجود داشته، با دین اسلام چنان جمع کرده که در آن بیگانگی و تعارض آشکار وجود ندارد و فیلسوف می‌تواند آن را باطن دین تلقی کند. دومین نوآوری او، شرح برخی از نظرات فلسفی است. شرح در اینجا به معنای تأویل است. هرچند قبل از او، یعقوب بن اسحاق کندی (181-258ق) و بعد از او، ابن‌ سینا (359-416ق) نیز چنین عملی را انجام داده‌اند؛ لکن «ضم» و ترکیب کردن دین با فلسفه نزد فارابی متفاوت است. نزد فارابی، فلسفه و دین دو تعبیر از یک معناست؛ علی‌رغم اینکه این دو دارای تضارب خفی هستند[۱].

همان ‎طور که گفته شد قبل از فارابی، یعقوب بن اسحاق کندی نیز دست به چنین عملی زده است؛ لکن او نتوانسته جریان فلسفی از خود به‌جای بگذارد و حتی میان مباحثی که طرح کرده، وحدت ایجاد کند[۲].

ساختار

این اثر با مقدمه نویسنده آغاز، سپس محتویات آن بدون نظم خاصی آمده است.

گزارش محتوا

نویسنده در مقدمه به‌صورت مختصر، به سیر تحول مدارس فلسفی و ویژگی‌های آنها و تلاشی که برخی از دانشمندان برای جمع بین آموزه‌های فلسفی و آموزه‌های دینی نموده‌اند، پرداخته است.[۳].

وی در متن کتاب، نخست در ذیل عنوان «أسلوب الفارابي في التوفيق»، به روش فارابی در جمع بین آموزه‌های فلسفی و آموزه‌های دینی اشاره کرده، سپس مباحثی فلسفی، مرتبط با وجود، خداوند، نبوت، وحی و قضا و قدر را مطرح و ارتباط این مباحث را با آموزه‌های دینی بیان نموده است.

نویسنده در ذیل عنوان «في مشكلة الوجود»، از قول فارابی می‌نویسد: ماهیت معلول، ذاتاً ممتنع ‎الوجود نیست؛ وگرنه موجود نمی‌شد. واجب‌الوجود نیز نیست؛ وگرنه معلول نمی‌بود؛ پس در محدوده ذات خویش، ممکن است و به شرط بودن علتش واجب و به شرط نبودن آن ممتنع می‌گردد. پس ماهیت مزبور، در محدوده ذات خود، هالک و از آن جهت که به پدیدآورنده منسوب است، بالضروره واجب می‌باشد؛ «كُلُّ شَي‎ءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ» (قصص: 88)؛ «جز ذات او همه چیز نابودشونده است». فارابی بدین ترتیب، بین نظر ارسطو در واجب ‎الوجود و ممکن ‎الوجود از یک طرف و بین خداوند (خداوند خالق) و مخلوقاتش از طرف دیگر جمع نموده است.[۴].

نویسنده درباره وجود خداوند، به نقل از فارابی می‌نویسد: دو راه برای اثبات خداوند وجود دارد:

  1. نظر کردن به مخلوقات، یا آنچه فارابی آن را «عالم خلق» (عالمی پس از عالم امر یا عالم فرشتگان) می‌نامد و مشاهده صنعتی که در مخلوقات است و دال بر صانع، یعنی خدای تعالی می‌باشد. این دلیل، یک دلیل تصاعدی است؛ یعنی از عالم خلق به عالم اعلی که عالم وجود الهی است، انتقال حاصل می‌شود.
  2. نظر کردن به وجود محض (وجود از آن جهت که وجود است) و رسیدن به این نتیجه که در دار وجود، موجودی که ذاتا واجب‌الوجود (خدا) است، وجود دارد و اوست که سبب وجود ممکن و واجب شدن وجود آن می‌باشد و ممکن هم هر عالمی است که در رتبه‌ای پس از خدا قرار گرفته است. این دلیل، یک دلیل تنازلی است؛ چون از وجود واجب‌الوجود بذاته (عالم اعلی)، به عالم مخلوقات (عالم ادنی) انتقال صورت می‌گیرد.

فارابی آیه شریفه: «سَنُرِيهِمْ آياتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يتَبَينَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَي‎ءٍ شَهِيدٌ» (فصلت: 53)؛ «به‌زودی نشانه‌‏هاى خود را در افق‌ها [ى گوناگون] و در دل‎هایشان بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن گردد که او خود حق است. آیا کافى نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزى است» را مشیر به دو دلیل مزبور می‌داند؛ فقره «سَنُرِيهِمْ آياتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يتَبَينَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»، مشیر به دلیل اول و فقره «أَ وَ لَمْ يكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَي‎ءٍ شَهِيدٌ»، مشیر به دلیل دوم است.[۵].

وحی، یکی دیگر از مباحثی است که در این کتاب مطرح شده و وجه انطباق آراء فلاسفه با دین بیان شده است.

فارابی همچون دیگر فیلسوفان، انسان را موجودی مرکب از روح و جسم می‌داند؛ لیکن نکته بدیعی که در نظر وی وجود دارد و در دیدگاه فیلسوفان یونان و نوافلاطونی نیست، این است که او می‌گوید: روح آدمی از عالم امر (یعنی از سنخ ملکوت) و جسم وی از عالم خلق (طبیعت) است و بدیهی است که اصطلاح «امر و خلق»، یک اصطلاح دینی در اسلام است؛ بنابراین فارابی درصدد تبیین عقلانی اصول اساسی دین است.

وی می‌نویسد: وجود تو (انسان) از دو گوهر و ذات تشکیل شده است: یکی دارای شکل و صورت، کیفیت، کمیت، حرکت و سکون، مکان و تجزیه‌پذیر است و دیگری فاقد صفات یادشده و به‌لحاظ ذات مغایر با اولی است و تنها نیروی عقل آن را می‌فهمد و نیروی وهم از آن روی می‌گرداند. بُعد دوم وجود انسان، یعنی روح و نفس ناطقه را تنها عقل ادارک می‌کند و چون وهم و خیال مقامشان پست‎تر از مقام روح است، توان ادراک حقیقت آن را ندارند[۶].

نویسنده در ادامه به نقل از فارابی در شرح اتصال فرشته به رسول در هنگام وحی کردن به وی، می‌گوید: فرشته دو ذات دارد:

  1. ذات حقیقى؛
  2. ذاتى که در مقایسه با مردمان در نظر گرفته می‌شود.

اما ذات حقیقی آن، منسوب به عالم امر است. از میان قوای بشری، تنها روح قدسى انسانی (روح نبی)، فرشته را در این مرحله ملاقات می‌کند. هرگاه روح قدسی نبی و فرشته‌‏اى با یکدیگر هم‎سخن می‌شوند، حس باطن که در نفس قدسی است، به بالا (عالم امر) جذب می‌شود و فرشته در قالب صورتى محسوس تمثل می‌یابد و وحى‏ به گوش پیامبر می‌رسد[۷].

مبحث بعدی کتاب، بحث قضا و قدر است.

از جمله ابداعات و نوآوری‌های فلسفی فارابی، تفسیری عقلانی است که او از برخی مفاهیم و اصطلاحات دینی مانند لوح، قلم، کتاب و قضا و قدر به عمل آورده است؛ وی می‌گوید: مقصود از این مفاهیم و اصطلاحات، معانی ظاهری و جسمانی نیست و می‌نویسد: «گمان نکن که قلم، یک ابزار جامد و لوح، یک سطح و کتاب، شکل و صورت نوشته‌شده‌ای است، بلکه مراد از قلم و لوح، فرشته روحانی و مقصود از کتاب، تصویر حقایق است. قلم، معانی را که در عالم امر است می‌گیرد و آن‌ها را با کتابت روحانی به ودیعت به لوح می‌سپارد و در نتیجه، قضا از قلم و تقدیر از لوح جریان می‌یابند»[۸].

وضعیت کتاب

منابع مورد استفاده نویسنده در پاورقی‌ها اشاره شده است.

فهرست محتویات در انتهای کتاب آمده است.

پانویس

منابع مقاله

  1. مقدمه و متن کتاب.
  2. پایگاه باشگاه اندیشه، به آدرس:
    http://www.bashgah.net/fa/content/print_version/39615
  3. بهارنژاد، زکریا، «عقل و دین از نگاه فارابی»، مجله پژوهش‌های فلسفی – کلامی، شماره 48، تابستان 1390، درج در پایگاه مجلات تخصصی نور (نورمگز).

وابسته‌ها