رساله نوریه در عالم مثال

    از ویکی‌نور
    رساله نوریه در عالم مثال
    رساله نوریه در عالم مثال
    پدیدآورانبهایی لاهيجي، محمد بن محمدسعيد (نویسنده) آشتیانی، سید جلال‌الدین (شارح)
    ناشرسازمان تبليغات اسلامی، حوزه هنري
    مکان نشرايران - تهران
    چاپ2
    موضوعبهایی لاهيجي. رساله نوريه مثاليه - نقد و تفسير عالم مثال
    تعداد جلد1
    کد کنگره
    ‏BBR‎‏ ‎‏55‎‏ ‎‏/‎‏م‎‏27‎‏ ‎‏آ‎‏5
    نورلایبمطالعه و دانلود pdf

    رساله نوریه در عالم مثال، اثر حکیم بهائی لاهیجی، از جمله آثار فلسفی است که به قلم جلال‌الدین آشتیانی به فارسی ترجمه و به‌همراه مقدمه، تصحیح و تعلیقات ایشان منتشر شده است. این اثر، رساله مستقلی در مسئله عالم مثال و برزخ است.

    ساختار

    کتاب مشتمل بر دو بخش است:

    1. مقدمه‌ای 30 صفحه‌ای و پیشگفتار کوتاه دیگری به قلم سید جلال‌الدین آشتیانی؛ همچنین مقدمه‌ای بر رساله نوریه لاهیجی؛
    2. متن رساله نوریه در عالم مثال که در ضمن چهار نور، چهار اشراق، سه لمعه، خاتمه و مطلبی در معنای تناسخ و رد آن نگارش شده است.

    گزارش محتوا

    کتاب با معرفی و ذکر مراتب عالم مثال آغاز شده است؛ «عالم مثال به معناى مثال منفصل و برزخ نزولى و عالم مثال مطلق، جوهرى است نورانى که از جهت تجرّد از ماده شبیه عالم عقل و از جهت تقید به مقدار و تجسّم شبیه جوهر جسمانى محسوس است. عالم برزخ، نه جسم مرکب مادى است و نه جوهر مجرّد عقلى. عالم مثال داراى مراتب و درجات متفاوت است از جهت قوّت وجودى و نورانیت، که اولین جسم صادر از عقل، واسطه ظهور و نزول فیض از حق، الطف و اشرف و آخرین مرتبه عالم مثال، به‏واسطه بعد از منبع نور، انزل و اضعف درجات عالم مثال است که با قید یک درجه از تنزل همان موجود مادى جسمانى است‏»[۱]. ‏

    از قائلان به عالم مثال که از مراتب آن به مثال و برزخ نزولى و نیز از آن تعبیر به مثل معلّقه (یعنى غیر حالّ در ماده جسمانى) نموده است، شیخ اشراق و رئیس حکماى اشراقیه در اسلام است که نام او به نقل شارح «حكمة الإشراق» علامه شیرازى، «ابوالفتوح عمر بن‏ محمد سهروردى» است که از نوابغ دوران محسوب می‌شود و به قول خود برخى از آثار نفیس خود را در دوران صباوت تألیف نموده است؛ لکن نام او بنابر تصریح اربات تراجم یحیی بن حبش است.[۲].

    رساله حاضر، اثر نفیسى است از فاضل کامل، بهائى لاهیجى که در عالم مثال نوشته شده است. مسئله عالم برزخ و مثال، یکى از مباحث مهم فلسفى و عرفانى و کلامى است که از قدیم‌الایام مورد بحث و تحقیق واقع شده است. قبل از ارسطو، دوران افلاطون و قبل از او سقراط و نیز قبل از سقراط و همچنین در ایران باستان جمع زیادى از حکماى فرس معتقد به عوالم سه‏ گانه بوده‌‏اند. عالم ماده و اجسام مادى، یعنى دار حرکات و متحرکات و عالم کون و فساد و عالم مثال و برزخ، یعنی عالم اشباح مثالیه و اجسام برزخى که داراى شکل و مقدارند، ولى از ماده و استعداد و جهت قبولِ تابع هیولى و متفرع بر ماده و حرکت، مبرا و معرا می‌باشند[۳].

    نویسنده در نور اول کتاب، عالم مثال را این‌گونه توضیح می‌دهد: «دانسته باش، عرفائى که اقاویل صادقه، و اعتقادات حقه خود را بنا بر مصدوقه‏:

    پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی‌تمکین بود، مبنى بر قیاسات عقلى و دلایل جعلى که اساس ضعیف البنیان جلّ آن، بل کل آن بر لاف و گزاف است نساخته‌‏اند، چنین دیده و دانسته‌‏اند که روح بى‏جسد نمی‌تواند بود. لهذا چون از بدن اسطقسى و کالبد آخشیجى مفارقت جوید، او را جسدى شبحى و هیکلى مثالى در عالم اشباح باشد که متعلق می‌شود به وى إلى أن يقوم الساعة»[۴].

    سپس در اشراق اول، عالم برزخ را این‌گونه توصیف می‌کند: «بباید دانست که عرفا از مشاهدات خود چنین دیده‌‏اند که: برزخى که میان غیب و شهادت واقع است، غیر برزخى است که ارواح بعد از مفارقت نشئه دنیا در آن خواهند بود و صور جمیع اعمال و اخلاق حسنه و سیئه که در نشئه دنیا کسب کرده‌‏اند، چنان‌که در آیات و احادیث وارد شده، در آنجا باشد و گفته‌‏اند که: برزخى که روح بعد از مفارقت بدانجا منتقل می‌شود، برزخى است که میان ارواح و اجساد است.[۵].

    وی دلیل انکار عالم مثال توسط فلاسفه مشاء را این‎طور توضیح می‌دهد: فلاسفه مشائین چون انفکاک بین صورت و ماده را محال و از دائره امکان بیرون شمرده‌‏اند، انکار عالم مثال که صورت بدون ماده است نموده‌‏اند و چون حکم مشهدى و موطنى غیر مشهدى دیگر است، چنان‌که حکما افتراق میان هیولى و صورت را در موطن خارج جایز ندانسته، در ذهن این انفکاک را قائل شده‌‏اند و صور جواهر قائم به ذوات را در مشعر ذهن، عرض قائم به غیر می‌‏دانند[۶].

    لاهیجی در نور چهارم، حواس ظاهری و باطنی بدن مثالی را همانند بدن جسمانی دانسته و در عالم مثال متنعم بودن بهشتیان و معذب بودن دوزخیان را با جمیع انواع لذت و آلام جسمانی نیز متحقق می‌داند: «بدان که در عالم مثال جمیع مواعید نبوت که تنعیم اهل جنت و تعذیب اهل نیران است با جمیع انواع لذت و آلام جسمانیه نیز متحقّق است؛ چه، حکم بدن مثالى حکم بدن حسى عنصرى دارد در وجود حواس ظاهره و باطنه و مدرک بودن نفس ناطقه‏[۷].

    در لمعه اول کتاب به نقل از شیخ طوسی در «تهذيب الأحكام»، از یونس بن ظبیان از امام جعفر صادق(ع) به روایتی در رابطه با اثبات غیب محالی و اوضاع ارواح مؤمنین در عالم دیگر اشاره کرده است. نکته جالبی که نویسنده متذکر می‌شود عبارت است از اشتباه قاضی میر حسین میبدی در شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین(ع) که این روایت را به امام حسین(ع) نسبت داده؛ درحالی‌که یونس بن ظبیان از راویان امام جعفر صادق(ع) است. به تعبیر نویسنده: «ظاهراً منشأ اشتباه او این است که چون در حدیث، تعبیر از حضرت صادق(ع) به ابی‎عبدالله(ع) کرده‌اند، گمان کرده که ابی‎عبدالله الحسین(ع) است‏[۸].

    بررسی عقول عرضیه یا مثل نوریه مطلبی است که در خاتمه کتاب آمده است. در میان عقول عرضیه بین فلاسفه اختلاف است. اشراقیون آن را ثابت و مشائین آن را انکار می‌کنند. مراد از عقول عرضیه این است که هر نوع مادی، علاوه بر اینکه افرادی مادی دارد، یک فرد مجرد از جمیع جهات هم دارد که ذاتاً و فعلاً مجرد است؛ مثلاً انسان در این عالم، نوعی است که افرادی مادی دارد، ولی یک فرد مجرد از هر جهت هم دارد که عقل است و مدبر تمام افراد این نوع می‌باشد و به اذن الله خالق و مدبر آنها می‌باشد؛ «معلوم باشد که کبار حکماى متألهین مثل افلاطن و هرمس و فیثاغورس و حکماى فرس، ‎معتقدند بر آنکه هرنوع از افلاک کواکب و بسایط عنصرى و اجسام را ربى مجرد در عالم قدس و نور هست که عقل مدبر آن نوع است. اما اعراض و اوصاف را اجناساً و انواعاً، ‎رب مدبر نیست، بلکه هر وصفى و عرضى که قائم به جسم و غیر جسم است، رب آن تربیت آن با اعراض و اوصاف آن خواهد کرد؛ چنان‌که الوان غریبه و نقوش عجیبه در پر طاوس و غیر او ظلال اشراقات نوریه رب النوع اوست‏»[۹].

    خاتم الخاتم، مطلب انتهایی کتاب در رد اعتقاد به تناسخ است. نویسنده بدفهمی کلام فیثاغورس و سقراط و افلاطون از سوی گروهی را این‌گونه توضیح می‌دهد: بنابراین مدبر صایب‌الفکر را مى‌‏سزد که آنچه منسوب به قدماى حکماست، مثل «هرمس الهرامسه مصرى» که معروف به ادریس نبى(ع) و مدون نجوم و طلسمات و بسیارى از عجایب است و «‎آغاثازیمون» ‎که او را شیث(ع) می‌‏دانند و فیثاغورس و سقراط و افلاطون که ایشان گفته‌‏اند که: نفوس ناقصه در ابدان انسانیه مترددند و از بدنى به بدنى منتقل می‌شوند تا کامل شوند، به این نوع تأویل کنند که مراد قدما و مطلب حکما آن بوده که هر نفس را در آخرت، بدنى مکتسب مثالى هست، مناسب اعمال و اخلاق او، بعضى به‌‏صورت انسان و بعضى به هیئت حیوان؛ از این است که اهل اشراق گویند که انواع حیوانات عالم مثال را نفوس ناطقه است و اتباع ایشان پنداشته‌‏اند که سخن در بدن عنصرى است و به تناسخ حمل کرده‌‏اند[۱۰].

    وضعیت کتاب

    فهرست مطالب در ابتدای کتاب ذکر شده است.

    جلال‌الدین آشتیانی، حواشی مفیدی بر کتاب نوشته و برخی دیدگاه‌های نویسنده و مراد او در برخی عبارات را شرح و گاه نقد کرده است.

    پانویس

    1. ر.ک: مقدمه بر چاپ دوم، ص5
    2. ر.ک: همان، ص11-10
    3. ر.ک: مقدمه‌ای بر رساله نوریه لاهیجی، ص43
    4. ر.ک: متن کتاب، ص170-169
    5. ر.ک: همان، ص174
    6. ر.ک: همان، ص178
    7. ر.ک: همان، ص193
    8. ر.ک: همان، ص195
    9. ر.ک: همان، ص210-209
    10. ر.ک: همان، ص214

    منابع مقاله

    مقدمه و متن کتاب.

    وابسته‌ها