سدوسی، قتادة بن دعامه

    از ویکی‌نور

    NUR02041.jpg

    نام
    نام‎های دیگر قتادة ‌بن دعامة ‌بن عزیز ابوالخطاب السدوسی البصری

    سدوسی، قتاده‌ بن دعامه

    بصری، قتاده ‌بن دعامه

    نام پدر دعامة
    متولد 60ق یا 61ق
    محل تولد
    رحلت 117ق
    اساتید
    برخی آثار أربعه کتب فی الناسخ و المنسوخ
    کد مؤلف AUTHORCODE02041AUTHORCODE

    قتادة بن دعامه سدوسی (60-117ق)، از تابعین و علمای بزرگ، فقیه بصره، عالم به انساب و اشعار عرب و صاحب کتاب تفسیر.

    قتادة بن دعامه سدوسی، ملقب به ابوالخطاب، از مشاهیر مفسران طبقه چهارم تابعان می‌باشد. بنا بر اقوالی کور مادرزاد بوده است.

    ولادت

    بعضی سال 60ق را سال تولد او می‌دانند و عده‌ای سال 61ق را نقل کرده‌اند[۱].

    تحصیل

    قتاده در شرایط فقیرانه و ساده‌ای رشد کرده است. پدرش بادیه‌نشین بود. وقتی قبیله سدوس در بادیه بنی‌شیبان، سکنی گزیدند، قتاده به بصره هجرت کرد و در آنجا سکنی گزید. قتاده از سنین خردسالی، به فراگیری علم و دانش پرداخت. در آن زمان، مسجد جامع زینت بصره کانون علم و دانش بود و حلقه‌های مختلف علمی مثل ادبیات، حدیث، فقه، و تفسیر و... رواج داشت[۲].

    جایگاه علمی

    قتاده اعجوبه‌ای در هوش و زکاوت بود، لذا شناخت و معرفت او به یک یا دو علم از علوم دین و لغت منتهی نمی‌شد. او مرجع مردم به‌ویژه طلاب و محققین در تفسیر و حدیث و شعر و انساب و کلام و فقه بود. هر روزه گروهی برای دریافت پاسخ سؤالتشان به در خانه وی می‌شتافتند. قتاده دقت و مهارت زیادی در شناخت انساب داشت. او در علوم دین و قرآن و حدیث و فقه متبحر بود و پشتکار زیادی داشت. او را به اسب‌سوار علم و بنده علم و دانش تشبیه می‌کردند. به این مفسر، لقب حافظ داده بودند و در حفظ، معجزه بوده است. معاصرین او می‌گفتند: هرکس دوست دارد به پرحافظه‌ترین افراد بنگرد، به قتاده بنگرد. وقتی حدیثی را می‌شنید در تلاش بود، آن را حفظ کند و فراگیرد[۳].

    وفات

    در سال وفات ایشان توافق نیست و بیشتر سال 117ق را ذکر کرده‌اند[۴].

    آثار

    از آثار علمی قتاده، «الناسخ و المنسوخ»، «المناسک»، «کتاب التفسیر» و... را نقل کرده‌اند[۵]. از مبانی سیاسی دوران قتاده، دشنام دادن به امام علی(ع) بود که در خطبه‌های نماز و منابر رسما رواج داشت، اما با این شرایط، قتاده محب امام علی(ع) و خاندان ایشان بود[۶].

    وثاقت او

    بر او خرده گرفته‌اند که قائل به قدر بوده است. ابن سعد مى‌گوید: «او ثقه، امین و در حدیث مورد اعتماد بوده و تا حدودى تمایل به قول قدر داشت». ابن خلکان از ابوعمرو بن علاء نقل مى‌کند که: «اگر سخن قتاده درباره قدر نبود، گفتارش حجت بود»، ولى با وجود این، مردم بر او اعتماد داشتند و سخنش را در روایات حجت‌ مى‌دانستند؛ چنان که نظر ابن سعد همین بود. على بن مدینى مى‌گوید: «به یحیى بن سعید گفتم: عبدالرحمان مى‌گوید: هر کس که منشأ بدعتى گشته و مردم را به آن فرامى‌خواند رهایش کن. گفت: درباره قتاده و ابن ابى‌رواد و عمر بن ذرّ و کسان دیگر (که نام آنان را برد) چه خواهى کرد؟ سپس یحیى افزود: اگر بخواهى اینان را کنار بگذارى عده زیادى از رجال علم را کنار گذاشته‌اى».

    البته اتهام قول به قدر یا به تعبیر دیگر، تا حدودى متمایل بودن به قدر نسبت به او، از آنجا نشأت گرفته که او مانند شیخش حسن بصرى، مسأله عدل الهى را پذیرفته بود؛ لذا آن گروه از عامه که از مذهب ابوموسى اشعرى و نوه‌اش ابوالحسن اشعرى پیروى مى‌کردند، خلاف این دیدگاه را داشتند و مى‌گفتند: «افعال بندگان جملگى آفریده خداست و از روى اراده اوست و بندگان، اختیارى در کار خویش ندارند». این همان عقیده جاهلیت نخستین بود که در ذهنیت عرب ریشه دوانیده بود و تا زمانى که عامه و در رأس آنان اشاعره از تعالیم اهل بیت علیهم‌السّلام به دور باشند، این عقیده از آنان جدا نخواهد شد.

    تشیع او

    قتاده سدوسى به دوستى با اهل بیت و در رأس آنان امیرمؤمنان علیه‌السّلام معروف و مشهور است. از او- در تاریخ- موضع‌گیرى‌هاى شرافتمندانه‌اى نقل شده که خبرگان سیره و حدیث، آنها را به ثبت رسانیده‌اند.

    ثقه‌الاسلام محمد بن یعقوب کلینى از ابان بن عثمان بجلى نقل مى‌کند که: «فضیل برجمى براى من نقل کرد: در زمان امارت خالد بن عبداللّه قسرى در مکه بودم و او در مسجد و کنار زمزم بود. دستور داد تا قتاده را فراخوانند؛ پیرمردى با موهاى حنایى آوردند؛ من نزدیک آمدم تا بشنوم چه گفت و گویى مى‌گذرد. خالد گفت: قتاده! براى من از گرامى‌ترین و عزیزترین و ذلت‌بارترین حادثه‌اى که براى عرب اتفاق افتاده است بگو. قتاده گفت: گرامى‌ترین و عزیزترین و ذلت بارترین واقعه براى عرب، یک حادثه بود. خالد گفت: تو را چه مى‌شود؛ تنها یکى بود؟

    گفت: آرى. گفت: کدام است؟ قتاده گفت: واقعه بدر! پرسید: چگونه؟ گفت: در بدر، خداوند اسلام و مسلمانان را گرامى داشت و آنان را عزت بخشید و چون بزرگان قریش در این روز کشته شدند شکوه عرب فرو ریخت و ذلیل شدند؛ پس بدر خفت بارترین حادثه‌اى بود که براى عرب اتفاق افتاد. خالد به او گفت: به خدا قسم دروغ گفتى؛ هر آینه چنین روزى براى عرب عزت آفرید! سپس خالد از او خواست تا برخى از اشعار عرب را نقل کند.

    قتاده شعر ابوجهل در روز بدر را یادآور شد. ابوجهل در آن روز خود را به گونه‌اى آراسته بود تا نمودار باشد. عمامه سرخى بر سر داشت و سپرى زر اندود در دست و چنین رجز مى‌خواند:

    ما تنقم الحرب الشموس منّی***بازل عامین حدیث السّنّ‌***لمثل هذا ولدتنی أمّى ترجمه: جنگ سخت نتواند بر من چيره شود، من به سان شتر دو ساله هستم كه تازه دندان درآورده است. مادرم مرا براى چنين كارى زاييده است.

    خالد گفت: دشمن خدا دروغ گفته است؛ چه پسر برادرم (خالد بن ولید) از او سوارکارتر بود و مادر او از قبیله بنى قسر بود. واى بر تو اى قتاده! چه کسى در آن روز مى‌گفت: به عهدم وفا مى‌کنم و از ریشه و نسبم دفاع مى‌نمایم؟! گفت: این شعر مربوط به روز بدر نیست. در جنگ احد طلحه بن ابى-طلحه از آن سو و على بن ابى‌طالب از این سو به نبرد برخاستند و على علیه‌السّلام مى‌گفت: أنا ابن ذی الحوضین عبد المطّلب***و هاشم المطعم فی العام السغب‌***أوفی بمیعادى و أحمی عن حسب. ترجمه: من فرزند صاحب دو حوض، عبد المطلب هستم و پسر هاشم كه در سال قحطى طعام مى‏داد. به عهدم وفا دارم و از ريشه و نسبم دفاع مى‏كنم.

    سخن که به اینجا رسید، خالد تاب نیاورد که فضیلت‌هاى امیرمؤمنان علیه‌السّلام را بشنود و در حالى که سخت برآشفته بود گفت: به جان خودم قسم که ابوتراب دروغ گفته و اینگونه نبوده است. در این هنگام قتاده برخاست و گفت: اى امیر! به من اجازه بده تا بروم و در حالى که با دستان خویش راه را باز مى‌کرد تا برود مى‌گفت: به خداى کعبه او زندیق است؛ به خداى کعبه او زندیق است».

    محدث قمى آورده است: «این حادثه بیانگر دوستى قتاده نسبت به مولا امیرمؤمنان علیه‌السّلام مى‌باشد».

    او با امام باقر علیه‌السّلام هم جریان‌هایى دارد که از آن جمله است روایت کلینى از ابوحمزه ثمالى که گفت: «در مسجد رسول خدا نشسته بودم که مردى جلو آمد و گفت: ابوجعفر را مى‌شناسى؟ گفتم: آرى، چه مشکلى دارى؟ گفت: چهل مسأله آماده کرده‌ام تا از او بپرسم و آنچه درست است بپذیرم و آنچه نادرست و باطل است رها کنم. هنوز سخن او تمام نشده بود که امام ابوجعفر علیه‌السّلام در حالى که عده‌اى از خراسانى‌ها و دیگران گرد او را گرفته بودند و از مناسک حج مسایلى از او مى‌پرسیدند وارد شد. حضرت در جایگاه خود قرار گرفته و آن مرد هم در نزدیکى حضرت نشست. وقتى مردم متفرق شدند ابوجعفر متوجه او شد و پرسید: تو که هستى؟ گفت: قتاده بن دعامه بصرى. ابوجعفر گفت: فقیه مردم بصره تویى؟ گفت: بله. فرمود: به خود بیا اى قتاده! خداى تعالى عده‌اى را آفرید؛ پس آنان را حجت بر مردمان قرار داد و آنان- همچون کوه‌ها- نگاه دارنده زمین‌اند. دستورات او (خدا) را به پا مى‌دارند. در علم ازلى الهى گرامى شمرده شده‌اند؛ چون پیش از آفرینش آنان را برگزید. آنان سایه‌هاى لطف و عنایت حق هستند که در کنار عرش الهى قرار دارند. قتاده مدتى سکوت نمود سپس گفت: به خدا قسم در مجلس فقهاى زیادى و حتى روبه‌روى ابن عباس نشستم و در مواجهه با آنان هیچگاه آنگونه که در برابر تو خود را باخته‌ام مضطرب نشدم. ابوجعفر فرمود: مى‌دانى کجا هستى؟ تو در برابر خانه‌هایى هستى که خداوند خواسته تا بلند مرتبه باشند و نام او در آنها یاد شود و در هر صبحگاه و شامگاه رجالى او را تسبیح گویند که هیچ گونه داد و ستد و تجارتى‌ آنان را از یاد خدا و به پاداراى نماز و پرداخت زکات، بازنمى‌دارد. آنگاه فرمود: تو در چنان جایى هستى و ما آن مردانیم. قتاده گفت: به خدا قسم راست گفتى؛ فدایت شوم، به خدا اینها خانه‌هاى سنگى و گلى نیستند».

    نیز از زید شحام نقل مى‌کند که گفت: «قتاده بر ابوجعفر علیه‌السّلام وارد شد و میان آنان گفت‌وگویى پیش آمد تا آنجا که منجر شد به تأویل آیه «وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیرَ سِیرُوا فِیها لَیالِی وَ أَیاماً آمِنِینَ». امام به او فرمود: مقصود، کسى است که با توشه و مزد سوارى حلال از خانه‌اش به قصد زیارت خانه خدا خارج گردد، در حالى که حق ما را بشناسد و در دل دوست‌دار ما باشد؛ هم چنان که خداوند فرموده: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَه مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیهِمْ» و مقصود آیه، مکه نیست تا بگوید: إلیه. به خدا سوگند ما دعوت ابراهیم خلیلیم. هر کس که قلبش به ما تمایل داشته باشد، حج او مقبول مى‌افتد. اى قتاده! هر کس چنین باشد در روز قیامت از عذاب جهنم در امان است. قتاده گفت: به خدا سوگند! هر آینه آیه را همین گونه تفسیر خواهم کرد. سپس ابوجعفر فرمود: اى قتاده! کسى با معانى قرآن آشنایى دارد که مقصود به خطاب بوده باشد».

    آرى، اینگونه سخن گفتن، جزو اسرار ولایت به شمار مى‌رود و آن را جز براى صاحبان راز، آشکار نمى‌کنند. به ویژه که شخص قتاده در این خطاب و عتاب کاملا سر تسلیم فرود آورده بود و شاید پس از این سخنان نافذ و روشنگر، گشایشى در دل او پدید آمد. آرى، پند و اندرز بر دل‌هاى آماده و روان‌هاى پاک و شایسته اثر مى‌گذارد[۷].

    پانویس

    1. ر.ک: ایزدخواستی، زینت، ص17
    2. ر.ک: همان
    3. ر.ک: همان، ص18
    4. ر.ک: همان
    5. ر.ک: همان
    6. ر.ک: همان
    7. معرفت، محمدهادی، ج1، ص375-381

    منابع مقاله

    1. ایزدخواستی، زینب، «مبانی تفسیری قتادة بن دعامه سدوسی»، مجله‌نامه الهیات، سال یازدهم، شماره چهل‌وپنجم، زمستان 1397
    2. معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، قم، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید، چاپ یکم، 1379-1380ش.

    وابسته‌ها