پرش به محتوا

اشراق هياکل النور: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'مى‏پردازد' به 'مى‏‌پردازد'
جز (جایگزینی متن - 'مى‏رسد' به 'مى‏‌رسد')
جز (جایگزینی متن - 'مى‏پردازد' به 'مى‏‌پردازد')
خط ۵۸: خط ۵۸:
هياكل النّور متنى فلسفى و مختصر، امّا از دیدگاه اشراقى بس ژرف است و مشتمل بر هفت هیکل بدین‌ شرح: هیکل یکم درباره جسم در حدود نود کلمه که در آن ضمن بحث از ویژگى‏هاى جسم، برخلاف رأى متکلّمان و در ادامه سخنش در مقالت سوم از قسم اوّل حكمة الإشراق و رساله‏هاى دیگرش مانند الواح عمادى و پرتونامه‏، ترکب جسم از اجزای لا یتجزى را مردود دانسته است. هیکل دوم در اثبات تجرد نفس و آنچه از قواى ظاهر و باطن بدان تعلّق دارد؛ در این هیکل، سهروردى آشکارا استقلال و موجود بودن نفس پیش از بدن را انکار کرده و آن را حادث به حدوث بدن دانسته است. هیکل سوم درباره برخى مبادى مشائیان؛ یعنى سه حالت وجوب و امکان و امتناع است که در آن با بحث از رابطه ضرورى میان علّت و معلول و محتوم عقلى دانستن ظهور معلول در صورت حصول علّت کامله، زمینه را براى ارائه هیکل چهارم درباره توحید به معنى اشراقى و نه عددى آن آماده مى‏کند. هیکل پنجم در بیان حرکت دورى است در دو فصل:
هياكل النّور متنى فلسفى و مختصر، امّا از دیدگاه اشراقى بس ژرف است و مشتمل بر هفت هیکل بدین‌ شرح: هیکل یکم درباره جسم در حدود نود کلمه که در آن ضمن بحث از ویژگى‏هاى جسم، برخلاف رأى متکلّمان و در ادامه سخنش در مقالت سوم از قسم اوّل حكمة الإشراق و رساله‏هاى دیگرش مانند الواح عمادى و پرتونامه‏، ترکب جسم از اجزای لا یتجزى را مردود دانسته است. هیکل دوم در اثبات تجرد نفس و آنچه از قواى ظاهر و باطن بدان تعلّق دارد؛ در این هیکل، سهروردى آشکارا استقلال و موجود بودن نفس پیش از بدن را انکار کرده و آن را حادث به حدوث بدن دانسته است. هیکل سوم درباره برخى مبادى مشائیان؛ یعنى سه حالت وجوب و امکان و امتناع است که در آن با بحث از رابطه ضرورى میان علّت و معلول و محتوم عقلى دانستن ظهور معلول در صورت حصول علّت کامله، زمینه را براى ارائه هیکل چهارم درباره توحید به معنى اشراقى و نه عددى آن آماده مى‏کند. هیکل پنجم در بیان حرکت دورى است در دو فصل:
# حرکت فلک خودجوش و از نفس ازلى اوست‏؛
# حرکت فلک خودجوش و از نفس ازلى اوست‏؛
# خود فلک و حرکت آن، فیض ازلى الهى است، پس آغاز و انجام ندارد. هیکل ششم نیز در اثبات جاودانگى روان آدمى است که پس از مرگ از بدن جدا شده و به جهان نور مى‏پیوندد و سخن شیخ در آن به رأى فارابى در این زمینه بسیار ماننده است‏ و سرانجام هیکل هفتم به بیان نبوات و معجزات و کرامات و منامات و بیان چگونگى پیوند روان آدمى با جهان نور در حالت خواب یا جنون مى‏پردازد.<ref>ر.ک: کریمی زنجانی اصل، محمد، ص35-33</ref>
# خود فلک و حرکت آن، فیض ازلى الهى است، پس آغاز و انجام ندارد. هیکل ششم نیز در اثبات جاودانگى روان آدمى است که پس از مرگ از بدن جدا شده و به جهان نور مى‏پیوندد و سخن شیخ در آن به رأى فارابى در این زمینه بسیار ماننده است‏ و سرانجام هیکل هفتم به بیان نبوات و معجزات و کرامات و منامات و بیان چگونگى پیوند روان آدمى با جهان نور در حالت خواب یا جنون مى‏‌پردازد.<ref>ر.ک: کریمی زنجانی اصل، محمد، ص35-33</ref>


با مقایسه «شواكل الحور» و «إشراق هياكل النّور»، از چشم‏اندازى فلسفى و متناظر به الگوى هستى‌شناختى سهروردى، درمى‏یابیم که‏ بیشتر اعتراض‏ها و خرده‏گیرى‏هاى دشتکى بر دوانى درست و برحق است؛ بااین‌حال، بدزبانى و بى‏حرمتى‏هاى دشتکى، بسا که خواننده را آزرده و حتّى به طرف‌دارى از دوانى برمى‏انگیزد. نکته دیگرى که از مقایسه این شرح‏هاى هياكل النّور برمى‏آید، رابطه پیوسته‏اى است که میان جایگاه و پایگاه اجتماعى هریک از این دو عالم نامدار سده‏هاى نهم و دهم هجرى با چگونگى پرده‏پوشى و تقیه کردنشان وجود دارد. در واقع، علّت اصلى قشرى‏تر بودن دوانى از دشتکى بازمى‏گردد به این که جلال‌الدین به‌عنوان عالمى گنوستیک، روزى‌خوار حاکمان سنّى و ترکمانان متعصّب سده نهم بوده و قشرى نبودن براى او حکم ارتداد یا لااقل قطع ‌روزى روزانه را فرجام مى‏داده؛ درحالى‌که غیاث‌الدین به خاندانى تعلّق داشته که علم و ثروت و روحانیت را در شیراز سده‏هاى نهم و دهم هجرى در خود گرد آورده و به همین دلیل هم به فروتنى براى حاکمان سنى نیازى نداشته‏اند و گنوستیسیسم خود را آشکارتر بیان مى‏کرده‏اند.<ref>ر.ک: همان، ص54-53</ref>
با مقایسه «شواكل الحور» و «إشراق هياكل النّور»، از چشم‏اندازى فلسفى و متناظر به الگوى هستى‌شناختى سهروردى، درمى‏یابیم که‏ بیشتر اعتراض‏ها و خرده‏گیرى‏هاى دشتکى بر دوانى درست و برحق است؛ بااین‌حال، بدزبانى و بى‏حرمتى‏هاى دشتکى، بسا که خواننده را آزرده و حتّى به طرف‌دارى از دوانى برمى‏انگیزد. نکته دیگرى که از مقایسه این شرح‏هاى هياكل النّور برمى‏آید، رابطه پیوسته‏اى است که میان جایگاه و پایگاه اجتماعى هریک از این دو عالم نامدار سده‏هاى نهم و دهم هجرى با چگونگى پرده‏پوشى و تقیه کردنشان وجود دارد. در واقع، علّت اصلى قشرى‏تر بودن دوانى از دشتکى بازمى‏گردد به این که جلال‌الدین به‌عنوان عالمى گنوستیک، روزى‌خوار حاکمان سنّى و ترکمانان متعصّب سده نهم بوده و قشرى نبودن براى او حکم ارتداد یا لااقل قطع ‌روزى روزانه را فرجام مى‏داده؛ درحالى‌که غیاث‌الدین به خاندانى تعلّق داشته که علم و ثروت و روحانیت را در شیراز سده‏هاى نهم و دهم هجرى در خود گرد آورده و به همین دلیل هم به فروتنى براى حاکمان سنى نیازى نداشته‏اند و گنوستیسیسم خود را آشکارتر بیان مى‏کرده‏اند.<ref>ر.ک: همان، ص54-53</ref>
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش