پرش به محتوا

النفس من كتاب الشفاء: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۱۲ اوت ۲۰۱۸
جز
جایگزینی متن - 'روحاني' به 'روحانی'
جز (جایگزینی متن - '== ساختار == ' به '== ساختار == ')
جز (جایگزینی متن - 'روحاني' به 'روحانی')
خط ۴۴: خط ۴۴:
[[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سينا]] در تقسيم بندى علوم، دو علم ديگر را در تقسيم [[ارسطو]]يى گنجانده است: علم الهى در شاخه نظرى و شناخت نبوت در شاخه عملى. مراد وى از شناخت نبوت، چنان‌كه در مقدمه منطق المشرقيين مى‌گويد، آن است كه ما در كنار سياستِ مُدُن يا تدبير مدينه، به طور خاص نيازمنديم كه درباره متولىِ اين تدبير هم شناخت پيدا كنيم. اين متولى از نظر او همان نبى است. اما علم نبوّات كه از آگاهى‌هاى نفس ناطقه به امور غيبى سخن مى‌گويد، برآمده از همين تفكر نبوّت شناسى است. اساس نبوات، اين است كه آدمى به درجات مختلف در خواب و بيدارى از پديده‌هاى ناپيدا، مستور و غيبى عالم مطلع مى‌شود و اينها همه از قدرت نفس بر اطلاع و تصرف در عالم سرچشمه مى‌گيرد. دانش نبوّات از خواب‌هاى صادق، حسّ ششم، دورآگاهى، كرامات، اعمال خارق العاده مرتاضان، ذهن‌خوانى، الهامات و امثال آن بحث مى‌كند كه امروزه آنها را در علمِ فراروان‌شناسى مطالعه مى‌كنند.
[[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سينا]] در تقسيم بندى علوم، دو علم ديگر را در تقسيم [[ارسطو]]يى گنجانده است: علم الهى در شاخه نظرى و شناخت نبوت در شاخه عملى. مراد وى از شناخت نبوت، چنان‌كه در مقدمه منطق المشرقيين مى‌گويد، آن است كه ما در كنار سياستِ مُدُن يا تدبير مدينه، به طور خاص نيازمنديم كه درباره متولىِ اين تدبير هم شناخت پيدا كنيم. اين متولى از نظر او همان نبى است. اما علم نبوّات كه از آگاهى‌هاى نفس ناطقه به امور غيبى سخن مى‌گويد، برآمده از همين تفكر نبوّت شناسى است. اساس نبوات، اين است كه آدمى به درجات مختلف در خواب و بيدارى از پديده‌هاى ناپيدا، مستور و غيبى عالم مطلع مى‌شود و اينها همه از قدرت نفس بر اطلاع و تصرف در عالم سرچشمه مى‌گيرد. دانش نبوّات از خواب‌هاى صادق، حسّ ششم، دورآگاهى، كرامات، اعمال خارق العاده مرتاضان، ذهن‌خوانى، الهامات و امثال آن بحث مى‌كند كه امروزه آنها را در علمِ فراروان‌شناسى مطالعه مى‌كنند.


نويسنده، به جاى تعبير اصلِ حياتى يا محرك بودن، ويژگى مدبّر بودن را براى نفس در نظر گرفت. وى همانند [[ارسطو]]، ماهيت و تعريف نفس را به بحث مى‌گذارد و جوهريت، صورت بودن و كمال بودن را براى نفس مى‌پذيرد، اما هم در معناى صورت و هم در معناى كمال، متفاوت با [[ارسطو]] سخن مى‌گويد و مهم‌تر آن‌كه ويژگی «در بدن» بودن نفس را جانشين ويژگی «با بدن» بودن مى‌كند و به تعبير ساده‌تر، جسمانيت و انطباع نفس در بدن را نمى‌پذيرد و به روحانيت و تعلق نفس به بدن معتقد مى‌شود.
نويسنده، به جاى تعبير اصلِ حياتى يا محرك بودن، ويژگى مدبّر بودن را براى نفس در نظر گرفت. وى همانند [[ارسطو]]، ماهيت و تعريف نفس را به بحث مى‌گذارد و جوهريت، صورت بودن و كمال بودن را براى نفس مى‌پذيرد، اما هم در معناى صورت و هم در معناى كمال، متفاوت با [[ارسطو]] سخن مى‌گويد و مهم‌تر آن‌كه ويژگی «در بدن» بودن نفس را جانشين ويژگی «با بدن» بودن مى‌كند و به تعبير ساده‌تر، جسمانيت و انطباع نفس در بدن را نمى‌پذيرد و به روحانیت و تعلق نفس به بدن معتقد مى‌شود.


[[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سينا]] درباره اينكه نفس، صورت بدن است يا كمال آن، مى‌گويد: كمال دو گونه است: كمال اول و كمال ثانى. كمال اول آن است كه نوع، به سبب آن به صورت بالفعل نوعيت مى‌يابد؛ مثل شكل براى شمشير و كمال ثانى امرى است كه در فعل و انفعال خود تابع نوعِ شىء است؛ مثل بريدن براى شمشير و فكر و احساس براى انسان. وى درباره بهتر بودن كاربرد صورت يا كمال در تعريف نفس، بر خلاف [[ارسطو]] كه هر دو را به كار برده، نفس را صورت و صورت را كمال دانسته و مى‌گويد: تعريف نفس به كمال بهتر است؛ زيرا هر صورتى كمال است، اما هر كمالى صورت نيست؛ مثلاً سلطان كمال شهر است، اما صورت آن نيست بنا بر اين، كمال‌هاى مفارق[مثل نفس] در حقيقت صورت ماده و في الماده نيستند؛ زيرا صورت، منطبع در ماده و قائم به آن است. البته مگر اينكه قرارداد شود كه به كمال نوع، صورت نوع گفته شود.
[[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سينا]] درباره اينكه نفس، صورت بدن است يا كمال آن، مى‌گويد: كمال دو گونه است: كمال اول و كمال ثانى. كمال اول آن است كه نوع، به سبب آن به صورت بالفعل نوعيت مى‌يابد؛ مثل شكل براى شمشير و كمال ثانى امرى است كه در فعل و انفعال خود تابع نوعِ شىء است؛ مثل بريدن براى شمشير و فكر و احساس براى انسان. وى درباره بهتر بودن كاربرد صورت يا كمال در تعريف نفس، بر خلاف [[ارسطو]] كه هر دو را به كار برده، نفس را صورت و صورت را كمال دانسته و مى‌گويد: تعريف نفس به كمال بهتر است؛ زيرا هر صورتى كمال است، اما هر كمالى صورت نيست؛ مثلاً سلطان كمال شهر است، اما صورت آن نيست بنا بر اين، كمال‌هاى مفارق[مثل نفس] در حقيقت صورت ماده و في الماده نيستند؛ زيرا صورت، منطبع در ماده و قائم به آن است. البته مگر اينكه قرارداد شود كه به كمال نوع، صورت نوع گفته شود.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش