الصواعق الإلهية في الرد علی الوهابية (نجدی)

الصواعق الإلهية في الرد علی الوهابية، نوشته سلیمان بن‎ عبدالوهاب (متوفی 1208ق)، در نقد افکار برادرش محمد بن عبدالوهاب و یکی از بهترین آثار ردیه بر آرا و افکار وهابیت است. سلیمان بن‎ عبدالوهاب هدفش از‎ نگارش‎ کتاب‎‎ را امر به معروف و نهی از منکر و نصیحت برادرش محمد بن‎ عبدالوهاب و طرف‎دارانش دانسته است.

‏الصواعق الإلهية في الرد علی الوهابية
الصواعق الإلهية في الرد علی الوهابية (نجدی)
پدیدآوراننجدی، سلیمان بن عبدالوهاب (نویسنده) لجنه التحقيق (محقق)
عنوان‌های دیگر‏الصواعق الإلهية في الرد علي الوهابية
ناشردار الهداية
مکان نشرایران - تهران
سال نشرمجلد1: 1420ق,
شابک964-5688-11-6
موضوعوهابيه - دفاعيه‌ها و رديه‌ها
زبانعربی
تعداد جلد1
کد کنگره
‏‏BP‎‏ ‎‏207‎‏/‎‏6‎‏ ‎‏/‎‏ن‎‏3‎‏ص‎‏9‎‏
نورلایبمطالعه و دانلود pdf

ساختار

در اصل، مباحث کتاب همچون‎ یک نامه است و تمام مطالب به هم مربوط است، اما مصححین مختلف کتاب برای فهم بهتر مطالب، هرکدام‎ با‎ توجه به مطالب کتاب و سلیقه خود، آن را فصل‎بندی کرده‌اند؛ به ‎همین‎ علت‎ فصل‎بندی کتاب در چاپ‎های مختلف یکسان نیست. در این نسخه، مباحث در 26 فصل تنظیم شده است. پیش از ورود به بحث نیز مقدمه‌ای تحقیقی ارائه شده است.

گزارش محتوا

در سال 1160‎ق، محمد‎ بن ‎عبدالوهاب با محمد بن ‎سعود، رئیس درعیه، به توافق رسید که به خیال خویش بار دیگر توحید را به مسلمانان بیاموزند. این توافق سرآغاز فتواهای تکفیری محمد بن‎ عبدالوهاب و قتل و غارت مسلمانان به ‎دست‎ آل‎سعود بود. این جنایات باعث بحث‎های فراوانی در میان مردم و عالمان منطقه شد. برخی از طرف‎داران محمد بن ‎عبدالوهاب از برادر ایشان، یعنی سلیمان بن ‎عبدالوهاب (متوفی 1208ق) که قاضی شهر حریملاء بود، درباره‎ فتاوای‎ برادرش محمد بن‎ عبدالوهاب سؤال می‌کردند. سلیمان بن‎ عبدالوهاب‎، در سال 1167ق، در جواب یکی از سؤال‌کنندگان، به نقد افکار برادرش پرداخت و کتابی پرمحتوا و علمی در نقد فتاوای تکفیری برادرش محمد بن‎ عبدالوهاب‎ تحریر‎ کرد که یکی از بهترین آثار ردیه بر آرا و افکار وهابیت است. این کتاب با عناوین مختلفی در تذکره‌ها آمده است. گویا اسم اول آن «فصل الخطاب في الرد‎ علی‎ محمد بن ‎عبدالوهاب» بوده که به‌اشتباه، بعضی خیال کرده‌اند کتاب‎ دیگری‎ از سلیمان بن‎ عبدالوهاب در نقد‎ وهابیت‎ است‎. اولین ناشران آن در هند نام آن را به «الصواعق الإلهية في الرّد علی الوهابية» تغییر داده‌اند[۱]‎.

سلیمان بن ‎عبدالوهاب‎ در‎ مقدمه کتاب این نکته را خاطر‎‎نشان می‌سازد که کسی‎ می‌تواند‎ امام مردم شود و فتوا دهد‎ که‎ جامع شرایط اجتهاد باشد؛ یعنی عالم به کتاب خدا و سنّت رسول خدا باشد‎، ناسخ‎ و منسوخ و متقدم و متأخر احکام را‎ بداند‎ و روایت‎ صحیح از ضعیف‎، مرسل‎ از مسند و متصل از‎ منقطع‎ را تمیز دهد. سلیمان بن‎ عبدالوهاب به‌صورت غیر مستقیم به برادرش می‌گوید: بااینکه او‎ شرایط‎ اجتهاد را ندارد، چرا برای امت‎ فتوا‎ می‌دهد‎ و مردم‎ را‎ به زحمت می‌اندازد‎. وی‎ در ادامه تصریح می‌کند که برادرش مجتهد نیست و به این نکته ظریف اشاره می‌کند که: «امروزه‎ مردم‎ گرفتار‎ کسانی شده‌اند که خود را به کتاب‎ و سنّت‎ منتسب‎ می‌کنند‎ و می‌گویند‎ گفتار‎ خود را از آن دو گرفته‌ایم‎... اینان گفتار خود را به اهل علم عرضه نمی‌کنند و هرکس هم با فهم آنان مخالفت کرد، او را تکفیر می‌کنند‎. این در حالی است که به خدا سوگند این افراد یک‎دهم شرایط اجتهاد را هم ندارند. این فردی که یک‎دهم اجتهاد را ندارد، برای هیچ‎یک از افراد امت ارزشی قائل‎ نیست‎ و همه را جاهل یا کافر می‌داند. خدایا، گمراه را هدایت کن و او را به جاده حق بازگردان»[۲]‎.

سلیمان بن ‎عبدالوهاب رفتار وهابیان را به خوارج‎ تشبیه‎ کرده و برای اثبات دیدگاه خود به سخنان ابن ‎عباس و ابن ‎عمر استناد جسته است. از ابن ‎عباس نقل کرده که: «مثل خوارج نباشید که به ‎جهت جهل‎ و تأویل‎ آیات قرآنیِ مربوط به مشرکین‎ و اهل‎ کتاب، خون مسلمانان را ریختند و اموال آنان را غارت کردند». از ابن ‎عمر نیز نقل کرده: «خوارج شرورترین افرادند که آیات نازل‎شده درباره کفار‎ را‎ بر مسلمانان منطبق ساختند»[۳]‎.

سلیمان بن ‎عبدالوهاب در فصل بعدی، خواننده را به این نکته توجه می‌دهد که از قرآن و سیره و سنّت رسول خدا این مطلب‎ به‎ دست‎ می‌آید که ایمان و نفاق در یک نفر قابل جمع است. ابن ‎تیمیه گفته: می‌شود در قلب مسلمانی هم مقداری ایمان، هم مقداری کفر و هم‎ مقداری‎ نفاق باشد و این فرد، مسلمان است، به شرط آنکه کفرش او را تماماً از اسلام خارج نکند؛ زیرا پیامبر(ص) با عبدالله بن‎ ابی که مشهورترین منافق مدینه بود، معامله مسلمان‎ کرد‎ و تمام‎ حقوق اسلامی‎ را بر او مترتب می‌ساخت. پیامبر(ص) فرمودند که هرکس شهادتین را بگوید، خونش محترم است؛ حتی اگر این شهادتین، منافقانه‎ باشد‎ باز‎ حقن دماء می‌آورد[۴]‎.

در ادامه سلیمان‎ بن ‎عبدالوهاب‎ برای چندمین بار به خواننده تذکر می‌دهد که برادرش مجتهد مسلَّم نیست و شرایط اجتهاد در او وجود ندارد. لذا‎ استنباط‎ افرادی‎ مثل محمد بن ‎عبدالوهاب اعتباری ندارد و نباید حُکّام بر اساس آن‎ عملی را انجام دهند[۵]‎.

شیخ سلیمان بن ‎عبدالوهاب در بخش بعدی کتاب خود به اصل دیگری برای منع‎ تکفیر‎ مسلمانان‎ اشاره می‌کند و می‌نویسد: یکی از ادله ناصواب‎ بودن عقیده وهابیان این است‎ که‎ پیامبر(ص) فرمود: «تدرأ الحدود بالشبهات» و نووی در شرح آن می‎‎نویسد که هرکس از اهل بدعت‎ از‎ فرق‎ اسلامی به‌سبب استناد به آیه یا روایتی، امر بر آن ملتبس شد‎، محکوم‎ به‎ کفر نمی‌شود و این همان چیزی است که ابن‎ تیمیه هم پذیرفته است.

سلیمان در ادامه‎ به‎ طرف‎داران‎ محمد بن‎ عبدالوهاب می‌گوید: آیا باز هم خیال می‌کنید صدا زدن غائب، کفر اکبر است‎، ولی‎ ائمه اسلام آن را نفهمیدند و فقط شما فهمیدید؟! آیا خیال می‌کنید به صرف بیان‎ عقیده‎ خود‎ برای مخالف، حجت بر آنان تمام شد و چون حجت را - یعنی حرف شما را‎ شنیدند - تمام کردید و نپذیرفتند، باید آنان را به قتل برسانید؟[۶]‎.

مؤلف‎ در ادامه مباحث خویش، به تعدادی از روایات نبوی استناد جسته که می‌توان در‎ ردّ‎ و نقد افکار وهابیان از آنها استفاده کرد. در صحیح بخاری آمده است‎ که‎ پیامبر(ص)‎ فرمود: «و لايزال أمر هذه الأمّة مستقيماً حتّی تقوم السّاعة».

این حدیث نشان می‌دهد که امت اسلام هیچ‎گاه به بلاد شرک و کفر‎ تبدیل‎ نخواهد شد؛ در‎حالی‌که شما می‌گویید تمام بلاد مسلمانان را شرک و کفر اکبر فرا‎گرفته است. اگر بگویید‎ ‎پیامبر‎ فرموده: امت من به 73 فرقه تقسیم می‌شوند که فقط یکی اهل‎ نجات‎ و فرقه ناجیه است، جواب گوییم: اتفاقاً این‎ روایت‎ مؤید‎ سخن ماست که نشان می‌دهد اگرچه بیشتر‎ از‎ هفتاد فرقه از فرقه‌های اسلام بدعت‌گذارند و در آتش، اما از امت اسلام خارج‎ نمی‌شوند‎ و امت محمد محسوب می‌شوند. آیا‎ مگر‎ ظالمان از‎ امت‎ اسلام‎ به جهنم نمی‌روند؛ در‎حالی‌که قطعاً مسلمان‎ محسوب‎ می‌شوند. پس صرف اهل جهنم بودن، دلیل بر مسلمان نبودن در این‎ دنیا‎ نیست[۷]‎.

نویسنده کتاب، در فصل بعد به اوصاف اهل شرک‎ می‌پردازد‎ و می‌نویسد: آنچه از قرآن‎ درباره‎ شرک می‌توان فهمید، آن است که اهل شرک به اشیا یا افرادی صفت الوهیت داده و تصریح کرده‌اند که آنها اله خود هستند و اله واحد را صراحتاً انکار می‌کردند. لذا خدای‎ متعال‎ به آنان نهیب زد که برای من، مثل و ندّ قرار ندهید. بر همین اساس باید گفت اگر این امور شرک هم باشد، از مصادیق شرک اصغر است. عده‌ای از علما‎ آن‎ را از‎ مصادیق شرک ندانسته و فقط آن را فعل حرام دانسته و برخی حکم به کراهت داده‌اند[۸]‎.

آخرین فصل کتاب، اختصاص به اوصاف ‎‎مسلمان‎ دارد که شیخ سلیمان با ذکر 52 روایت از رسول خدا به اثبات‎ می‌رساند‎ که‎ اسلام به گفتن شهادتین ثابت می‌شود و صرف بیان شهادتین، حتی اگر به‎ جهت ترس یا نفاق‎ باشد، باعث احترام خون، مال، ناموس و آبروی گوینده آن می‌شود و تنها با انکار‎ ضروری دین، این فرد‎ از‎ امت اسلام خارج می‌شود؛ آن‌هم به حکم مجتهد مسلَّم و نه به حکم کسی که در اجتهاد او شک وجود دارد[۹].

مؤلف‎ کتاب، احادیث این بخش را بدون هیچ توضیحی ذکر کرده و شاید دلیل آن وضوح بسیار زیاد این احادیث است که خواننده خود به مضمون آن دست می‌یابد. آخرین حدیثی که‎ سلیمان‎ بن‎ عبدالوهاب ذکر می‌کند، حدیث معروف «سباب المسلم فسوق و قتاله كفر» است، تا به طرف‎داران محمد بن‎ عبدالوهاب بفهماند آن کسی که کافر است، طبق تصریح رسول خدا، شما هستید‎ که‎ مسلمانان را می‌کشید، نه مسلمانانی که نماز می‌خوانند و روزه می‌گیرند و فقط ایرادشان این است که حرف شما را نمی‌پذیرند[۱۰]‎.

وضعیت کتاب

این کتاب روی نسخه چاپ‎ ترکیه‎ بازنویسی‎ و تصحیح گردیده و پاورقی‌های تکمیلی خوبی به آن اضافه شده است. فهرست مطالب در انتهای کتاب ذکر شده است.

پانویس

منابع مقاله

  1. مقدمه و متن کتاب.
  2. فرمانیان، مهدی، «گزارشی از کتاب الصواعق الإلهية في الرد علی الوهابية»، پایگاه مجلات تخصصی نور، سراج منیر، بهار 1391، شماره 5، صفحه 181 تا 198.

وابسته‌ها