میرداماد، سید محمدباقر بن محمد

    از ویکی‌نور
    میرداماد، محمدباقر بن محمد
    نام میرداماد، محمدباقر بن محمد
    نام های دیگر اش‍راق‌ اص‍ف‍ه‍ان‍ی‌، م‍ی‍رم‍ح‍م‍دب‍اق‍ر دام‍اد

    ح‍س‍ی‍ن‍ی‌، م‍ح‍م‍د ب‍اق‍ر

    سید محمدباقر حسینی

    ح‍س‍ی‍ن‍ی‌ اس‍ت‍رآب‍ادی‌، م‍ح‍م‍د ب‍اق‍ر

    دام‍اد، م‍ح‍م‍د ب‍اق‍ر ب‍ن‌ م‍ح‍م‍د

    دام‍اد، م‍ی‍ر م‍ح‍م‍د

    محقق الداماد

    نام پدر سيد محمد داماد استرآبادى
    متولد 960 ق
    محل تولد استرآباد
    رحلت 1041 ق نجف
    اساتید شیخ حسین عاملی (پدر شیخ بهائی)
    برخی آثار القبسات، تقویم الایمان، رواشح سماویه،...
    کد مؤلف AUTHORCODE26AUTHORCODE

    سيد محمدباقرفرزند محمد داماد استرآبادى مشهور به ميرداماد از علماى بزرگ و حكماى برجسته عهد صفوى است. نسب ميرداماد به امام حسين(ع) مى‌رسد. وى لقب «داماد» را از پدرش به وام گرفته بود، پدر او، سيد محمد داماد استرآبادى به سبب داشتن افتخار دامادى محقق كركى فقيه بزرگ عهد شاه طهماسب صفوى ملقب به «داماد» گرديد. بعدها اين لقب به فرزندش محمدباقرنيز اطلاق شد.[۱]

    ولادت

    سيد محمدباقراسترآبادى در حدود سال 960ق ديده به دنيا گشود.[۲] عنوان استرآبادى ظاهراً به دليل انتساب پدران وى به «استرآباد» بوده و خود وى در استرآباد به دنيا نيامده است چرا كه پدرش سيد محمد داماد، مسلماً در مركز سياسى كشور بوده و دليل و نقلى بر سكونت خانوده ميرداماد در استرآباد وجود ندارد.[۳]

    درباره ازدواج سيد محمد داماد با دختر محقق كركى(ره) حكايت جالبى نقل شده است:

    در كتاب نجوم السماء از فاضل داغستانى، عليقلى‌خان شش انگشتى متخلص به واله نقل شده است كه شيخ اجل على بن عبدالعالى، محقق كركى(ره) در خواب ديد كه امیرالمؤمنین(ع) به او فرمود دخترش را به همسرى مير شمس‌الدين محمد پدر ميرداماد درآورد و فرمود كه از وى فرزندى به دنيا خواهد آمد كه وارث علوم انبياء و اوصياء مى‌گردد. شيخ دختر خود را به تزويج او درآورد. ليكن دختر پيش از آن كه فرزندى به دنيا آورد وفات كرد. شيخ از خواب خود متحيّر مانده بود. بار ديگر امیرالمؤمنین(ع) را در خواب ديد كه فرمود ما اين دخترت را قصد نكرده بوديم بلكه فلان دخترت را به همسرى او درآور. آن‌گاه شيخ همان دخترش را به ازدواج سيّد شمس‌الدين محمد درآورد و ميرداماد از او متولّد شد.[۴]

    آن خواب بعدها به واقعيت پيوست و ميرداماد در جوانى در تمامى علوم شرعى و عقلى تبحر يافت و به استادى رسيد و بر همتايان خود برترى يافت.

    تحصيلات و اساتيد ميرداماد(ره)

    از آنجا كه محمدباقر در خاندانى شريف و اهل فضل و كمال رشد مى‌يافت، از همان اوايل كودكى به تحصيل علم تشويق و ترغيب شد. تحصيلات علوم دينى را در خردسالى در مشهد آغاز نمود و پس از چندى نزد اساتيد و فضلاى آن ديار به تلمذ پرداخت.

    از اساتيد او در مشهد مرحوم سيد على فرزند ابى‌الحسن موسوى عاملى است.[۵] مرحوم شيخ حرّ عاملى در كتاب امل الامل راجع به وى مى‌نويسد: «او از بزرگان علما و فضلاى عصر خويش و از شاگردان شيخ ما، شهيد ثانى بود. وى فردى زاهد، عابد، فقيه و با ورع بود.»[۶] سيد على بن ابى الحسن عاملى همان‌طور كه از نام وى برمى‌آيد از علماى جبل‌عامل لبنان بود و سپس به ايران مهاجرت كرد.

    استاد ديگر ميرداماد كه در رشد علمى وى تأثير گذاشت فقيه بلند مرتبه شيخ عزّالدين حسين فرزند عبدالصّمد عاملى (م984ق)، پدر شيخ بهايى از علماى بزرگ منطقه جبل‌عامل لبنان بود. وى شاگرد برجسته زين‌الدين على‌بن احمد عاملى معروف به شهيد ثانى (شهادت در 966ق) بود و پس از كشته شدن شهيد ثانى به دست طرفداران عثمان، جبل عامل را كه ناامن شده بود ترك كرد و چون در ايران مذهب تشيع رسميت يافته و محل امن و مناسبى براى شيعه محسوب مى‌شد به ايران مهاجرت كرد. در اين سفر پسرش محمد، شيخ بهايى كه هنوز اين لقب را نداشت و بيش از سيزده سال از عمر وى نمى‌گذشت همراه او بود.

    شيخ عزّالدين حسين بن عبدالصمد پس از چندى شيخ‌الاسلام قزوين پايتخت شاه طهماسب صفوى شد. سپس در حدود سال 969ق با همين منصب به مشهد رفت.

    توقف او در مشهد مقدس بيش از دو سال طول نكشيد و او در سال 971ق با همان سمت به هرات مهاجرت كرد و در آن‌جا تعليم محمد خدابنده وليعهد شاه طهماسب را به عهده گرفت. در شهر هرات پيروان اهل تسنن زياد بودند. پس از مهاجرت وى به هرات گروه بسيارى از علما و طلاب در پيرامون او گرد آمدند. در مدت هشت سال اقامت آن فقيه بلند مرتبه در هرات (در حدود سالهاى 971 تا 979) حوزه علمى غنى و پررونقى تشكيل شد و گروه بسيارى به ارشاد وى شيعه شدند.

    استفاده ميرداماد از حضور اين فقيه بزرگ در همين دوران صورت گرفته است. گفتيم كه فقيه گرانقدر عزّالدين حسين بن عبدالصّمد عاملى(ره) تا حدود سال 971ق را در مشهد اقامت داشت و ميرداماد نيز تحصيلاتش را در مشهد آغاز نمود. ليكن با توجه به اين‌كه در آن سالها ميرداماد در حدود يازده سال بيشتر نداشته نمى‌توانسته از محضر درس عالم بزرگى چون شيخ عزّالدين حسين كه در سطوح عالى تدريس مى‌نموده استفاده كرده باشد.

    به همين جهت اگر نبوغ و استعداد سرشار ميرداماد را در نظر داشته باشيم استفاده مير از حضور آن بزرگوار در اواخر اقامت ايشان در هرات و در حداثت سن ميرداماد بوده است. از تأليفات وى است: عقدالطهماسبى، وصول الاخيار الى الاخبار و..[۷]

    ديگر استاد ميرداماد دايى گرامى‌اش، فقيه جليل، مرحوم عبادالعالى عاملى (م993ق) فرزند مرحوم محقق كركى است. مرحوم شيخ حرّ عاملى در امل‌الامل درباره وى مى‌گويد: «او فردى فاضل، فقيه، محدث، محقق، متكلّم، عابد و از مشايخ بسيار بزرگ بود. وى از پدرش و معاصرين ديگر روايت مى‌كند و محمدباقرحسينى داماد - ميرداماد- از او اجازه روايى دارد. او را رساله‌اى است دقيق درباره قبله و قبله خراسان بالخصوص.»[۸]

    اين سه بزرگوار كه در برخى از كتب شرح حال و تاريخ به عنوان اساتيد و مشايخ ميرداماد از آنان نام برده شده همگى در علوم منقول استاد و متبحر بوده‌اند.

    اساتيد ميرداماد در علوم عقلى كه وجه مشخّصه علمى اوست و ما وى را به اين جهت به شهرت مى‌شناسیم به‌درستى معلوم نيست، مگر اشاره‌اى كه در تاريخ عالم آراى عباسى آمده است. در اين كتاب از ميان كسانى كه ميرداماد در مدت اقامتش در هرات و تردد به دربار وليعهد محمد خدابنده با آنان مباحثات علمى داشته تنها از «امير فخرالدين سمّاك استرآبادى» نام برده شده است.[۹]

    در همين كتاب در شرح حال فخرالدين سمّاك استرآبادى آمده است كه وى در علوم معقول تبحّر داشته و از شاگردان امير غياث‌الدين منصور شيرازى بوده است. حاشيه بر الهيات تجريد الاعتقاد خواجه نصيرالدين طوسى از تأليفات اوست.[۱۰]

    بنابر آنچه قطب‌الدين لاهيجى، شاگرد ميرداماد درباره استاد خود گفته است مير برخى از كتب را خود مطالعه مى‌كرده و با نيروى فهم خويش فرا مى‌گرفته است[۱۱]

    با توجه به گفته قطب‌الدين لاهيجى بايد اذعان داشت كه تنها استاد فلسفه و حكمت ميرداماد(ره) امير فخرالدين سمّاك بوده است. امير فخرالدين سمّاك فيلسوفى بنام و صاحب آراء مستقل شناخته شده است و حاشيه‌اى بر الهيات (كه بخشى از كتاب تجريد الاعتقاد را تشكيل مى‌دهد و كتاب كلامى - فلسفى است) تنها تأليف شناخته شده وى است.

    به همين جهت بايد گفت آنچه ميرداماد را حكيمى صاحب نظر و بلند مرتبه گردانيده همانا سعى فكرى او و نبوغ وى بوده است. نبوغى كه او را در فهم و تحليل مباحث دقيق و پيچيده فلسفى كه به ذهنى دقيق و نقّاد نياز دارد مدد رسانيده است.

    از آنجا كه وليعهد، محمد خدابنده در سال 980ق هرات را ترك كرد و در شيراز اقامت گزيد ميرداماد در پايان اقامت خدابنده در هرات بيش از بيست سال نداشته است. با تعبيرى از كتاب عالم‌آراى عباسى چنين برمى‌آيد كه وى داراى نبوغ و استعداد فراوان بوده است. در عالم آراى عباسى آمده است: «- ميرداماد - در زمان نواب اسكندر شأن - محمد خدابنده - به اردوى معلّى - هرات - آمده به صحبت علما و افاضل درگاه معلّى مشرف گشته مدتى با امير فخرالدين سمّاك استرآبادى و ساير دانشمندان مباحثات نمود و در علوم معقول و منقول سرآمد روزگار خود گشت.»[۱۲]

    دوران تحصيل ميرداماد در هرات دوران تحصيلات عالى و دوران غناى علمى وى بود. در پايان اين دوره بود كه به عنوان عالمى برجسته شناخته شد و از علماى سرآمد در علوم معقول و منقول گشت.

    گفتيم كه فقيه گرانقدر شيخ عزّالدين حسين بن عبدالصمد عاملى، استاد ميرداماد در سال 980ق هرات را ترك كرد و به قزوين بازگشت. در همين سال بود كه محمد خدابنده وليعهد نابيناى شاه طهماسب به امر شاه هرات را ترك گفت و به حكومت شيراز منصوب شد و حكمروايى هرات به پسر هشت ساله او حمزه ميرزا سپرده شد. انتقال محمد خدابنده از هرات به شيراز به معناى روگردانى شاه از وليعهد خويش و در واقع عزل وى از منصب ولايت‌عهدى بود.

    در اثناى همين تحولات بود كه شيخ عزالدين حسين عاملى هرات را ترك گفته و به پايتخت يعنى قزوين بازگشت. پس از مهاجرت وى، هرات ديگر اهميّت علمى خود را از دست داد. از همين‌رو ميرداماد نيز بايد هرات را در همين سالها ترك گفته باشد.

    مهاجرت به اصفهان

    در سال 984ق شاه طهماست (سلطنت از 920 تا 984) كه به اجتناب از منهيّات و عمل به احكام شرعى سخت پايبند بود درگذشت و پسرش شاه اسماعيل دوّم (سلطنت از 984 تا 985) به سلطنت رسيد.

    رفتار و اعتقادات شاه اسماعيل دوم برخلاف پدرش بود. وى كسانى را كه در زمان شاه طهماسب به زهد و پاكدامنى معروف بودند از خود راند و گروهى از علما را كه در دوران سلطنت پدرش به علت طرفدارى از اهل سنت رانده درگاه بودند مورد حمايت قرار داد. مطربان و خنياگران كه در عهد شاه طهماسب به دليل اجتناب از منهيات رانده شده بودند دوباره در اردوى شاه جمع شدند.[۱۳]

    آغاز سلطنت شاه اسماعيل دوم مى‌تواند دليلى براى مهاجرت علماى بزرگى چون ميرداماد و شيخ بهايى به اصفهان و دور شدن از دستگاه حكومت باشد. بخصوص آن كه شيخ عزّالدين پدر شيخ بهايى و استاد آن دو عالم معاصر در همين سال پس از انجام حج تصميم به اقامت در بحرين گرفت و از مركز حكومت دورى جست و در همان سال در آنجا رحلت كرد.

    در آن دوران اصفهان داراى مدارس علمى خوب و مدرسين عالى بود و طلاب سختكوش و جدى به تحصيل علوم و معارف مشغول بودند. ميرداماد در مدرسه خوجه اصفهان حكمت تدريس مى‌كرد. شيخ بهايى نيز در همان مدرسه تفسير، فقه، حديث و رجال درس مى‌داد و ميرفندرسكى ديگر معاصر ميرداماد ملل و نحل تدريس مى‌كرد.[۱۴]

    در دوره سلطنت شاه عباس صفوى به سال 999ق پايتخت از قزوين به اصفهان منتقل شد. به دليل حمايتها و تشويقهاى شاه عباس از علما و دانشمندان و به وجود آمدن محيطى امن و برخوردار از تكريم و تشويق حكومت، رفته رفته بر رونق و اهميت حوزه اصفهان افزوده شد.

    صفويه و علماى شيعه

    ظهور سلسله صفويه يكى از وقايع مهم و تعيين كننده تاريخ ايران بود كه موجب قدرت يافتن و اشاعه تشيّع شد. قبل از به قدرت رسيدن صفويان، جز در معدودى از شهرهاى شيعى‌نشين، ساكنان اكثر شهرها و مناطق پيرو يكى از مذاهب اهل سنّت بودند. پس از تشكيل سلسله صفوى توسط شاه اسماعيل (سلطنت از 892 تا 930) مذهب رسمى ايران، تشيع اعلام شد. شاه اسماعيل با شدت و اهتمام بسيار تلاش كرد تا مذهب شيعه را در تمام سرزمين تحت حكومت خود رواج دهد. پس از وى جانشينان او اين راه را ادامه دادند و همچنان به تشيّع وفادار ماندند.

    از همين رهگذر بود كه شاهان صفوى علماى بنام و طراز اول شيعه را از ساير نقاط سرزمينهاى اسلامى به مركز حكومت خود دعوت مى‌كردند و آنان را به سكونت در ايران تشويق و ترغيب مى‌نمودند. بايد تصديق كرد كه علماى شيعه و بخصوص فقها نزد شاهان صفوى و دربار آنان مورد اطاعت و احترام بسيار بوده و جايگاه اجتماعى بلندى داشته‌اند.

    صفويه و صوفيه

    صفويان طايفه‌اى بودند كه نامشان با تصوف عجين شده بود. پس از در دست گرفتن زمان قدرت و تشكيل حكومت، شاهان صفوى كه خود «مرشد كامل» صوفيه خوانده مى‌شدند و بالاترين منصب متصوّفه را داشتند رفته رفته از بزرگان صوفيه روى گرداندند و از نفوذ و قدرت آنان كاستند و از آن سو به علما و فقهاى شيعه توجه بسيار نشان دادند. دلايل اين امر از موضوع اين گفتار خارج است.

    حوزه اصفهان

    در زمان سلطنت شاه عباس صفوى در اصفهان، پايتخت شاه عباس، حوزه‌اى غنى و بزرگ شكل گرفت و در عالم اسلام شهرت بسيار يافت. به‌طورى كه طالبان علوم و معارف اسلامى از اطراف جهان به آن‌جا روى آوردند. حوزه اصفهان به صورتى عالى جامع علوم معقول و منقول بود و اكثر علما و مدرسان آن بين معقول و منقول جمع كرده بودند. در اينجا بى‌مناسبت نيست تا به دو اصطلاح معقول و منقول اشاره‌اى بكنيم.

    علوم معقول و علوم منقول

    علوم منقول به علومى گفته مى‌شد كه مواد خام آن را منقولات و گفته‌ها تشكيل مى‌داد و در نهايت اگر از بررسى و تحيل عقلانى استفاده مى‌شد، بر روى صحت و سقم، صدق و كذب، كيفيّت دلالت و در يك كلمه تبيين همان منقولات بود. ادبيات، تاريخ، فقه، اصول فقه، حديث و تفسير از علوم منقول شمرده مى‌شد.

    امّا علوم معقول علومى بودند كه مواد تشكيل دهنده آن نقل فلان منبع يا شخصيّت دينى يا ادبى نبود بلكه صرفاً محصولات و يافته‌هاى عقلانى بود كه مورد تحليل و تبيين قرار مى‌گرفت. كلام، فلسفه، عرفان نظرى و رياضيات از علوم معقول شمرده مى‌شدند.

    يكى از مشخصات بارز حوزه اصفهان در آن عصر رواج فلسفه و حكمت بود. گفتيم كه شاهان صفوى با آن‌كه تا زمان شاه عباس خود واجد عنوان مرشد كامل بودند، از تصوّف و بزرگان متصوّفه روى گرداندند. از سوى ديگر علما و فقهاى شيعه به مخالفت با تصوّف برخاستند زيرا صوفى‌گرى را مخالف با اصول اوليه تشيّع مى‌ديدند. اين دو عامل باعث شد تا رفته‌رفته تصوّف در عهد صفوى تضعيف شود و پايگاه اجتماعى خود را از دست بدهد.

    مقارن همين دوران بود كه حركت جديدى در نضج و كمال يافتن حكمت و فلسفه مسلمين آغاز شد و اقبالى تمام به حكمت به وجود آمد. دوران شكوفايى اين نهضت فكرى در عصر حكيم فرزانه ميرداماد(ره) و در حوزه اصفهان بود.

    دورانى كه در آن ملاصدراى شيرازى باليد و رشد كرد و حكمت را وارد مرحله‌اى جديد كرد مرحله‌اى كه خود آن را به‌حق «حكمت متعاليه» ناميد.

    حكمت و فلسفه

    حكمت از جهتى از فلسفه جدا است. در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام در توضيح حكمت آمده است: «آن صورت از معرفت كه با نام حكمت تا به امروز در عالم تشيّع برجاى مانده است نه عيناً همان است كه معمولاً در غرب فلسفه مى‌خوانند، نه تئوزوفى است كه متأسفانه در دنياى انگليسى زبان به جنبشهاى شبه روحانى اطلاق مى‌شود و نه علم كلام است. حكمت كه در روزگار صفويان روى به تكامل نهاد، و تا عصر ما ادامه يافته، آميزه‌اى است از چند رشته كه در چارچوب تشيع به هم بافته شده است. مهمترين عناصر حكمت عبارتند از تعاليم باطنى ائمه(ع) بخصوص مطاوى نهج‌البلاغه على(ع)، حكمت اشراقى سهروردى كه حاوى جنبه‌هايى از نظريات ايران باستان و آراء هرمسى است، تعاليم صوفيان نخستين، بخصوص آراء عرفانى ابن عربى و بالاخره ميراث فيلسوفان يونانى است.»[۱۵]

    حكمت در حوزه اصفهان

    در عصر ميرداماد حوزه اصفهان خاستگاه حكمت بوده است به‌طورى كه از اطراف جهان براى آموختن حكمت به اصفهان مى‌آمدند.[۱۶] بى‌ترديد حوزه اصفهان اين امتياز را مرهون شخصيت‌هاى برجسته آن دوران همچون شيخ بهايى، ميرفندرسكى و ميرداماد است. در اين گفتار از ميان معاصران ميرداماد به ذكر اين دو عالم فرزانه كه از چهره‌هاى اصلى حوزه اصفهان در آن عصر بوده‌اند اكتفا شده و چه بسا در شرح حال آنان اطاله كلام نيز شده باشد تا وضعيت آن دوران از حيث چگونگى حوزه‌هاى درسى علوم معقول و منقول ونيز جايگاه برجسته ميرداماد(ره) معلوم شود.

    معاصران ميرداماد

    معاصران ميرداماد و خود وى همگى از منسوبان به دربار و مورد توجّه و احترام بسيار شاه‌عبّاس بوده‌اند و شاه با آنان مجالست و دوستى نزديك داشته است. سابقه ارتباط و دوستى آنان با دربار به ارتباط و دوستى پدرانشان با دربار صفوى برمى‌گردد.

    از علماى بنام معاصر ميرداماد، فقيه، محدث، مفسّر، متكلّم، رياضيدان، شاعر، اديب و عارف بلند مرتبه شيخ بهاءالدين محمّد عاملى مشهور به «شيخ بهايى» (953 تا1030ق) است. وى در تمامى علوم متداول آن روز استاد بود اگر بخواهيم تبحر وى را در دو زمينه علوم عقلى و علوم نقلى مقايسه كنيم بايد بگوييم كه بيشتر در علوم نقلى تبحر داشته و از اين نظر برجسته بوده است. گرچه شيخ بهايى در علوم عقلى همچون كلام و در سير و سلوك و عرفان نيز دست داشته و اشعار بسيارى با اين صبغه دارد، به گونه‌اى كه صوفيه وى را از خود مى‌شمرده‌اند، ليكن با نگاهى گذرا به آثار وى روشن مى‌شود كه شخصيت علمى وى در زمينه علوم شرعى برجسته و ممتاز بوده است و در زمينه علوم عقلى بخصوص حكمت صاحب تأليف نيست.[۱۷]

    شيخ بهايى(ره) شيخ‌الاسلام اصفهان بود و منصب رسمى فقاهت و امور دينى به وى محوّل گرديده بود. شيخ بهايى(ره) در سلوك و عرفان نيز دست داشته و يكسره به دنيا بى‌توجه بوده است. مثنوى‌هاى او كه از حيث صورت و معنا به سبک مثنوى‌هاى مولوى است شاهدى گويا بر اين مدّعاست.

    شيخ بهايى و ميرداماد دوستى نزديك و صميمانه‌اى داشته‌اند. با آن‌كه آن دو بزرگوار در مواردى نظرگاه‌هاى مخالف با يكديگر داشته‌اند ليكن اين امور در دوستى آنان خللى وارد نكرده بود. شيخ بهايى يازده سال پيش از ميرداماد، در سال 1030 ه‌ق ديده از دنيا فرو بست.

    برخى از تأليفات او در علوم مختلف عبارتند از: جامع عباسى در كلام، فوائد الصمديه در ادبيات عرب، خلاصة فى الحساب در علم جبر، تشريح الافلاك در نجوم و هيئت، تفسير قرآن، چند مثنوى و...

    از ديگر شخصيت‌هاى برجسته حوزه اصفهان ميرابوالقاسم فندرسكى معروف به «ميرفندرسكى» است. وى اصلاً از استرآباد مازندران است. ميرفندرسكى پس از گذراندن تحصيلات مقدماتى از اساتيد مسلم فلسفه مشاء در حوزه اصفهان شد و به سبب نزديكى پدرش به دربار شاه‌عباس وى نيز با شاه مراوده و دوستى نزديك داشت. او سفرهاى متعدد به هندوستان كرد، و با نظريات حكماى هند آشنا بود و در آن جا نيز نزد امرا از احترام امرا برخوردار بود.

    ميرفندرسكى علاوه بر آن كه زبانهاى عربى و فارسى را بخوبى مى‌دانست، بر زبان پهلوى و سانسكريت احاطه داشت.[۱۸] بنابر تحقيقى كه دانشمند محترم آقاى جلال‌الدين آشتيانى كرده است نظرات فلسفى ميرفندرسكى بر حول فلسفه مشّاء دور مى‌زد، و وى را بايد فيلسوفى «مشّائى» دانست. زندگى او درويش‌گونه بوده و يكسره با بى‌اعتنايى به دنيا مى‌گذشته است.

    از تأليفات اوست: شرح مهاراة، رساله صناعيه، مقولة الحركة، تاريخ صفويه و... وى نه سال پس از وفات ميرداماد، در سال 1050ق از دنيا رفت.

    جايگاه علمى ميرداماد

    ميرداماد در زمينه علوم شرعى صاحب آثار بسيار باارزشى است. وى در مباحث مختلف فقه و اصول فقه صاحب‌نظر بود و آراء مستقلى داشت. آثار فراوان او در زمينه فقه، تعليقات او بر كتب چهارگانه روايى، تعليقاتش بر كتب رجال، و تفاسير مختلف او بر قرآن بخوبى نشان دهنده اين بعد از شخصيّت علمى اوست.

    ليكن آنچه در شخصيت علمى او غلبه تام دارد تبحر وى در حكمت و فلسفه است به طورى كه برخى او را «ثالث المعلمين» خوانده‌اند؛ از جمله حكيم ملا هادى سبزوارى در «شرح منظومه» وى را پس از ارسطو و فارابى «معلم ثالث» خوانده است.

    «ميرداماد در جميع مسائل مهم فلسفه و حكمت داراى استقلال فكرى است و از حيث اقتدار بر اداى مباحث مهم فلسفى و تقرير مشكلات و معضلات حكمى و روانى گفتار منزلت خاصّى داشته است. حوزه فلسفى او بسيار با اهميت تلقى مى‌شد و هر كس اجازه مى‌يافت در درس او حاضر شود به ديگران مباهات مى‌نمود»[۱۹]

    كلام مرحوم فاضل تونى براى درك جايگاه بلند و شأن والاى علمى ميرداماد كلامى گوياست. مرحوم فاضل تونى گفته بود: «امروز بر علما فخر كن و بگو كلام مير را فهميدم.»[۲۰]

    و نيز از مدح و ستايشى كه صدرالمتألهين ملاصدراى شيرازى از استادش ميرداماد كرده است مقام علمى وى نزد حكيم بزرگى چون ملاصدرا معلوم مى‌شود. وى در نامه‌اى كه به ميرداماد نوشته است او را در حدّ اعلى ستايش نموده و در حد پرستش تعريف و مدح كرده است.[۲۱]

    ميرداماد خود نيز خويش را معلم مى‌خوانده و در برخى از نوشته‌هايش آن‌گاه كه مى‌خواهد از فارابى مطلبى را نقل كند مى‌گويد: «ابونصر فارابى، شریک ما در تعليم گفته است...» و آن‌گاه كه مى‌خواهد از بهمنيار شاگرد ابوعلى سينا گفته‌اى را نقل كند مى‌گويد: «شاگرد ما بهمنيار گفته است...»[۲۲]

    گويند روزى ملاصدرا برحسب معمول براى شركت در درس ميرداماد در محل تدريس حاضر شد ولى مير در آنجا حاضر نبود. در اين حين تاجرى براى كارى در محل درس حاضر شد و چون ميرداماد را نيافت با ملاصدرا به گفتگو نشست. مرد تاجر از وى سؤال كرد كه آيا مير افضل است يا فلان عالم. ملاصدرا در جواب گفت كه مير افضل است. در اين اثنا ميرداماد از راه رسيد و در پشت ديوار توقف كرد و به گفتگوى شاگردش با مرد تاجر گوش داد مرد تاجر يك‌يك علمارا نام مى‌برد و ملاصدرا مى‌گفت كه مير افضل است. پس آن شخص پرسيد: «مير افضل است يا شيخ الرئيس ابوعلى‌سينا؟» ملا صدراگفت: «مير افضل است» مرد تاجر پرسيد: «مير افضل است يا معلم ثانى (فارابى)؟» ملاصدرا مردد ماند و سكوت كرد. ناگاه مير از پشت ديوار گفت: «صدر نترس و بگو ميرافضل است!»

    آراء ميرداماد در حكمت

    در زمينه آراء و نظريات ميرداماد در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام آمده است: «ميرداماد بيش از هر كس ديگر در احياى فلسفه بوعلى و حكمت اشراقى در زمينه تشيّع و آماده ساختن موجبات براى اثر جاودان ملاصدرا نقش داشته است.»

    ميرداماد در قوام بخشيدن به آنچه كه خود با «فلسفه يمانى» يا حكمت انبياء از آن ياد كرده است در برابر فلسفه يونانى كه اتكاى آن عمدتاًً بر عقل است جهد بليغ روا داشته است.

    مردا از فلسفه يمانى، حكمتى است كه خداوند توسط پيامبران و از راه وحى يا اشراق بر بشر نازل كرده است. يمن تمثيلى از بخش راست يا مشرق درّه‌اى است كه موسى پيام خدا را از آن‌جا شنيده است. بدين لحاظ، مشرق منشأ انوار الهى و نقطه مقابل غرب، مركز فلسفه مشّائى است.

    دو خصيصه، افكار ميرداماد را از ساير حكماى عصر او ممتاز مى‌سازد: نخست چگونگى نظم و نسق رسالات اوست و ديگرى انديشه او در موضوع حدوث دهرى كه نقطه عطف و محور همه آثار وى است.

    نظم و نسق آثار او، مثلاً در «قبسات و تقديسات» با کتاب‌هاى سنتى اسلامى در باب فلسفه و حكمت كه معمولاً آغاز آنها با منطق است و سپس به طبیعیات و رياضيات و الهيات مى‌پردازند از جهات بسيار تفاوت دارد. به عنوان مثال ده فصل از كتاب قبسات به معانى مختلف حدوث، تقسيمات حدوث، تقسيمات وجود، انواع سبق و استشهاد به قرآن و حديث، طبايع، زمان، حركت، نقد منطق، قدرت و اراده حق، جواهر عقليه، مراتب وجود و بالاخره قضا و قدر اختصاص يافته است.

    دوّمين خصيصه ممتاز ارائه حكمت ميرداماد، مربوط به تصوّر او از زمان است. اين پرسش مشهور كه آيا جهان حادث است يا قديم، يكى از موارد مهم منازعه ميان فيلسوفان و متكلّمان هم در عالم اسلام و مسيحيت و هم در يونان بوده است. ميرداماد با تفكيك واقعيت به سه مقوله «زمان»، «دهر» و «سرمد»، كه دهر و سرمد انواعى از قدمند، براى اين مسأله راه حلّى يافته است.

    ذات يا جوهر الهى وراى همه تمايزها و كيفيت‌ها و منشأ اسماء و صفات اوست. اين دو از ذات بارى جدا و هم با آن يگانه‌اند. اين رابطه پايدار ميان ذات و صفات را كه از هيچ‌سو تغيير نمى‌پذيرد و صفاتى كه بالضروره لازمه تعيّن ذات هستند، ميرداماد «سرمد» مى‌نامد. سرمد، قدمى در معناى مطلق كلمه و وراى همه خلقها و حدوث‌هاست. اسماء و صفات كه همانا صور نوعيه، مثل افلاطونى يا به اصطلاح اشراقيون رب‌النوع مى‌باشند منشأ عالم تغيير هستند. رابطه ميان صور نوعيه و عالم تغيير مانند انعكاس ماه در جوى آب است كه تصوير ماه ثابت مى‌ماند امّا ماده‌اى كه نور ماه در آن انعكاس يافته كه همان آب باشد پيوسته در جريان است. ميرداماد اين رابطه ميان ثابت و متغير را «دهر» مى‌نامد. و رابطه ميان يك تغيير و تغيير ديگر را «زمان» مى‌خواند. بنابراين چون اين عالم به واسطه عالم رب‌النوع‌ها يا مُثُل حادث شده است، حدوث آن دهرى است، نه زمانى.»

    ميرداماد و علوم طبيعى

    ميرداماد به تحقيق در علوم طبيعى نيز علاقه و توجّه داشته به‌طورى كه درباره زندگى زنبور عسل تحقيقاتى انجام داده است. مى‌گويند شاه عباس از ميرداماد خواست كه روش موم و عسل ساختن زنبور را معلوم كند. مير براى اين امر دستور داد كه خانه‌اى شيشه‌اى براى زنبورها ساختند و زنبورها را در آن قرار دادند و خانه را در ميان مجلس گذاشتند تا ببينند چه اتّفاقى خواهد افتاد. ليكن ناگهان زنبورها شيشه را تار كردند و بعد مشغول به كار شدند و اين مطلب همچنان مجهول باقى ماند.

    ميرداماد و شعر

    اين حكيم فرزانه نيز مانند بسيارى از حكما و عرفا كه ذوق شعر و شاعرى داشته‌اند به سرودن شعر به زبان عربى و فارسى مى‌پرداخته و به «اشراق» تخلص مى‌نموده است. مجموعه اشعار او بعدها به نام ديوان ميرداماد گرد آمد.

    اصولاً بسيارى از علما و حكماى آن دوران شعر مى‌سروده‌اند و داراى اشعارى زيبا با محتوا و مضامين بلند بوده‌اند. پس همچنان كه محققان معلوم داشته‌اند اين سخن كه عصر صفوى به خاطر قدرت يافتن فقها و تضعيف تصوف، عصر انحطاط ادبى، فكرى بوده است، سخنى از سر تحقيق و صواب نيست.

    ميرداماد با آن كه در معقول و منقول از يگانه‌هاى دوران بود به سرودن شعر نيز اهتمام داشته و اشعار زيبايى از وى برجاى مانده است. گرچه او را شاعر پركارى نمى‌توان دانست ليكن ذوق شاعرى و زيبايى و پرمغزى اشعار وى غيرقابل انكار است.

    از سروده‌هاى ميرداماد مثنوى مشرق‌الانوار در جواب مخزن الاسرار است. اين مثنوى را در بيست سالگى سروده است.

    حالات ميرداماد(ره)

    از ميرداماد حالاتى نقل شده است كه در بدو نظر عجيب مى‌نمايد. وى در يكى از نوشته‌هايش مى‌گويد كه روزى، هنگامى كه در خلوت ياد خدا مى‌كرده و ذكر خدا بر لب داشته و تمام توجهش را به خدا معطوف كرده بوده، روحش از بدنش جدا شده و خلع بدن كرده و از عالم زمانى به عالم دهر (فوق زمان) صعود كرده و عوالم امكان را شهود نموده است.

    اين مطلب در بدو نظر غريب و بعيد به نظر مى‌رسد چرا كه اوّلاً از تجربيات ما و در ثانى از تحليل علمى، فاصله‌ها دارد. اما بايد اذعان داشت كه در نفى آن نيز دليل قاطعى نمى‌توان اقامه كرد و از مواردى است كه مصداق كلام حكيم ابوعلى سينا است كه: هر آنچه كه درباره اين عالم شنيدى مادام كه دليل قاطعى آن را رد نكرد آن را در حيّز امكان قرار بده و ممكنش بدان. گذشته از اين در متون دينى و روايات معصومين(ع) نيز مطالب بسيارى درباره امكان تحقق و بلكه وقوع امور خارق‌العاده براى غير معصوم وجود دارد.

    شاگردان

    برخى از شاگردان برجسته او عبارتنداز:

    1. صدرالدين محمّد شيرازى (متوفى در 1050ق) معروف به ملاصدرا: وى از شاگردان برجسته ميرداماد بود و پس از استادش حكمت با وى وارد مرحله جديدى شد. وى مؤسس مشربى شد كه خود آن را حكمت متعاليه ناميد و پس از او تا به حال اكثر قريب به اتّفاق حكماى شيعه نظريات وى را پذيرفته‌اند و افكار فلسفى او بر حكمت شيعى سيطره داشته است. ملاصدرا حكمت را نزد ميرداماد تحصيل كرد و علوم منقول را از شيخ بهايى استفاده نمود. از تأليفات اوست: الحكمۀ المتعاليه فى الاسفار العقليه الاربعة، شرح اصول كافى، الشواهد الربوبيّة، تفسير القران، المبدأ و المعاد و...
    2. حكيم ملا عبدالرزاق لاهيجى (م 1072ق): وى از شاگردان صدرالدين شيرازى و هم داماد او بوده است. برخى از آثار حكيم عبدالرزاق لاهيجى در حكمت عبارتند از: مشارق الافهام فى شرح تجريد الكلام، شرح هياكل النور، الكلمات الطيبه و...
    3. فقيه و محدّث، و حكيم بزرگ ملا محسن فيض كاشانى (م 1091ق) شاگرد برجسته و داماد ملاصدرا: وى مدتى را نيز به تحصيل نزد ميرداماد گذرانده و محضر درس او را درك كرده است. از تأليفات اوست: الوافى در حديث، محجةالبيضاء در اخلاق، الصافى در تفسير، انوار الحكمة در حكمت و...
    4. حكيم قطب‌الدين لاهيجى (م در حدود 1075ق) كه صاحب تأليفاتى چون ثمرة الفؤاد، رساله‌اى در عالم مثال و محبوب القلوب مى‌باشد.

    از ديگر شاگردان بنام ميرداماد مرحوم سيد احمد علوى مفسّر شفا و مرحوم ملاخليل قزوينى صاحب حاشيه بر اصول كافى مى‌باشند.

    تأليفات

    مرحوم ميرداماد داراى تأليفات بسيارى است. آثار وى در زمينه‌هاى مختلف از جمله ادبيات عرب، اصول فقه، فقه، حديث، رجال، تفسير، رياضيات، منطق، كلام و حكمت است. ليكن آنچه كه در ميان آثار وى غلبه دارد تأليفات آن بزرگ در زمينه حكمت و فلسفه الهى است. كتب، رساله‌ها، تعليقات و مكتوبات وى به اين شرحند:

    1. اثبات علم بارى
    2. اثبات ولايت خاصّه على(ع)؛ بدون استناد به دلايل عقلى
    3. اثبات سيادة المنتسب بالامّ الى الهاشم؛ در فقه
    4. اثنى‌عشريه؛ كه به نام «عيون المسائل» نيز خوانده مى‌شود.
    5. اجازات ميرداماد؛ شامل اجازه‌هايى كه مير به چند تن داده است.
    6. ادعيه
    7. الاربعة ايام؛ رساله‌اى در استدلال بر وجود ذهنى و در زمينه حكمت.
    8. الاعضالات و العويصات فى فنون العلوم و الصناعات؛ متضمن جوابهاى بيست مسأله دشوار از مسائل فقهى، كلامى، اصولى، رياضى و منطقى
    9. الافق المبين؛ در حكمت الهى.
    10. امانت الهى؛ (در تفسير آيه الامانة)
    11. الانموذج يا انموذج العلوم؛ در مسائل رياضى و حل آنها.
    12. الايقاظات فى خلق الاعمال و افعال العباد؛ در كلام و فلسفه
    13. الايماضات و التشريفات فى مسئلة الحدوث و القدم؛ شامل مباحث كلامى و فلسفى
    14. تأويل المقطعات فى اوائل السور القرآنيه؛ در تفسير
    15. رساله تحقيق مفهوم الوجود؛ در حكمت
    16. تشريق الحق؛ در منطق
    17. تعليقات بر اصول كافى؛ كه «رواشح السماويه» نيز خوانده مى‌شود.
    18. تعليقات بر من لايحضره الفيه شيخ صدوق(ره)
    19. تقدمة تقويم الايمان
    20. التقديسات؛ در حكمت الهى كه به نام «عرض التقديس» نيز خوانده مى‌شود.
    21. تقريظ بر شرح تقويم الايمان مير سيد احمد عاملى
    22. تقويم الايمان
    23. رساله توحيد
    24. التولّى و التبرى
    25. الجذوات؛ در حكمت. اين كتاب به فارسى و در توضيح علت عدم احتراق موسى(ع) در هنگام احتراق كوه طور تأليف شده است.
    26. الجمع و التوفيق بين رأى الحكميين فى حدوث العالم؛ در حكمت
    27. الجنة الواقعه و الجنة الباقيه
    28. جواب اميرابوالحسن فراهانى
    29. جواب السئوال فى تنازع الزوجين فى قدر المهر و تصديق وكيل الزوجة للزوج، كه بحثى فقهى است.
    30. جيب الزاويه؛ در علم مثلثات. امروز آن را سينوس مى‌نامند.
    31. حاشيه بر استبصار شيخ طوسى
    32. حاشيه بر الهيات شفا تأليف ابن سينا
    33. حاشيه بر تقويم الايمان
    34. حاشيه جمع و توفيق بين رأى الحكيمين
    35. حاشيه بر حاشيه شرح تجريد كه ظاهراً حاشيه بر حاشيه خفرى بر تجريد الاعتقاد است
    36. حاشيه بر رجال كشّى در علم رجال
    37. حاشيه بر شرح مختصر الاصول عضدى در علم اصول فقه
    38. تعليقاتى بر صحيفه سجاديه
    39. تعليقاتى بر كافى كلينى(ره)
    40. حاشيه بر مختلف الشيعه علامه حلّى در فقه
    41. الحبل المتين؛ در حكمت
    42. الحرز الحارز
    43. خطبه نكاحيه
    44. خطبه جمعه و جماعت
    45. خلسة الملكوت؛ در حكمت
    46. خلق الاعمال
    47. خُليعه
    48. درّة البيضاء
    49. دوازده امام
    50. ديوان اشراق؛ مجموعه اشعار مير به فارسى و عربى و به آن ديوان ميرداماد نيز گفته مى‌شود.
    51. ردّ اثبات الواجب
    52. رساله‌اى در ابطال زمان موهوم
    53. رسالة فى الجبر و التفويض؛ در علم كلام
    54. رسالة فى صيغ العقود؛ در فقه
    55. رسالة فى فنون العلم و الصناعات
    56. رسالة فى المنطق
    57. الرضاعيه؛ كه به نام ضوابط الرضاع نيز خوانده مى‌شود.
    58. السبع الشداد
    59. سدرة المنتهى
    60. شارع النجاة در فقه
    61. شرح حديث انما الاعمال بالنيّات
    62. شرح حديث تمثيل علىّ سورة التوحيد
    63. شرح نجات ابن سينا
    64. شرعة التسعيه؛ در حرمت به نام ياد كردن از حضرت قائم(عج) در زمان غيبت
    65. الصراط المستقيم فى ربط الحادث بالقديم؛ كه كتابى مبسوط در حكمت است
    66. صلوة الجمعه؛ در فقه
    67. علم الواجب؛ در حكمت
    68. قانون العصمة
    69. القبسات، در حكمت
    70. قضا و قدر
    71. قضبات
    72. اللوامع الربانيّة فى رد شبه النصرانية
    73. مخزن الاسرار؛ به نظم و در مباحث دينى و فلسفى است
    74. المناهج السّويّه
    75. ميزان التقادير
    76. نبراس الضياد فى تحقيق معنى البداء
    77. الوضوء و الصلوة
    78. خلة الملوك
    79. حاشيه بر رجال شيخ طوسى در علم رجال
    80. حاشيه بر رجال نجاشى در علم رجال
    81. رساله سدرة المنتهى؛ در تفسير
    82. رساله‌اى در اغلاط بهايى
    83. جواب استفتائات بيشمار

    و نامه‌هايى به اسعدالدين محمد پادشاه روم؛ اعتمادالدوله عباسى، شريف مكّه و مولى عبداللّه شوشترى.

    ميرداماد بر نوشته‌هاى خود حواشى بسيارى زده به طورى كه در بعضى از آنها حواشى به اندازه اصل متن يا بيشتر از آن مى‌باشد.

    از ويژگى‌هاى آثار ميرداماد در حكمت اسلوب بسيار دشوار آن است و دشوارى سبک نگارش و اسلوب تأليف بر مشكل فهم مطلب افزوده است. نقل شده است كه ملاصدرا شاگرد مير، وى را در خواب ديد و از او سؤال كرد: «با اين‌كه مذهب من - در حكمت - از مذهب شما جدا نيست چرا مردم مرا تكفير كردند اما شما را تكفير نكردند؟» ميرداماد در جواب گفت: «زيرا من مطالب حكمت را چنان نوشته‌ام كه علما از فهم آن عاجزند و غير از اهل حكمت كسى آن را نمى‌تواند بفهمد ولى تو مطالب حكمت را مبتذل كردى و به نحوى بيان كردى كه اگر ملا مكتبى هم کتاب‌هاى تو را ببيند مطالب آن را مى‌فهمد. براى همين است كه تو را تكفير كردند و مرا تكفير نكردند.»

    دليل اين‌كه ميرداماد مباحث حكمت را با اسلوبى دشوار و غامض مى‌نوشته دو امر مى‌تواند بوده باشد: اول همان كه در نقل بالا آمده است. يعنى ترس از تكفير كج‌فهمان و تحجّرگرايان؛ احتمال دوّم و قويتر آن است كه وى با توسّل به اين روش قصد آن داشت كه مطالب حكمت و دقايق معرفت از دسترس افكار منحرف بدور باشد. وى بر اين امر بسيار مصرّ بوده به‌طورى كه براى قبول حضور شاگردى در حلقه درسش با او گفتگو مى‌كرده است.

    مرحوم ميرداماد در پيگيرى اين سبک و روش تا آنجا پيش رفت كه امروز فهم تأليفات او در حكمت براى علما نيز مشكل است و به همين جهت نيز كتب و نظرات وى مهجور مانده است. در هر صورت خداوند متعال نيّت مؤمن را از عملش بيشتر دوست دارد.

    صفات اخلاقى

    حكيم فرزانه، مرحوم ميرداماد علاوه بر آن‌كه در حكمت نظرى يگانه دوران خويش بود و در تاريخ فلسفه و حكمت، حكيم برجسته‌اى به شمار مى‌آيد در حكمت عملى و اخلاق نيز فردى ممتاز و داراى مقاماتى والاست. اكنون بجاست به بيان برخى از صفات اخلاقى و ملكات شايسته انسانى وى بپردازيم.

    الف) زهد و تقوى:

    آن حكيم بلندمرتبه بر همراهى حكمت نظرى با تهذيب اخلاقى بسيار تأكيد داشت و حكمت بدون تهذيب را نه تنها مفيد نمى‌دانست بلكه باعث گمراهى و ضلالت مى‌ديد و خود نيز در اين زمينه نمونه بود. وى به دستورات و فرايض دينى به عنوان آداب سير و سلوك بسيار اهميّت مى‌داد و به آن سخت پايبند بود. او به معناى تمام كلمه عالمى باتقوا و پرهيزگار بود. به قرآن علاقه‌اى عميق داشت. گويند بسيار قرآن مى‌خواند، به طورى‌كه در هر شب نيمى از قرآن را تلاوت مى‌كرد.

    ميرداماد زاهدى به تمام معنا بود. در كتاب غررالحكم از امام على(ع) روايت شده است كه فرمود: «همانا زهد، كوتاه كردن آرزوها و خواسته‌هاى نفس، و خالص گرداندن تمامى اعمال - براى خدا - است». مى‌گويند بيست سال از ميرداماد كار مباح سرنزد. به اين معنا كه هيچ يك از امور جايز را به‌جا نمى‌آورد مگر آن‌كه به حد ضرورت و وجوب مى‌رسيد. آن اندازه مى‌خوابيد كه براى پرداختن به كارهايش تجديد قوا كرده باشد و در پى استراحت برنمى‌آمد مگر آن كه ديگر قادر به فعالیت‌های ديگرش نباشد. غذا به گونه و اندازه‌اى مى‌خورد كه توان تحقيق و كارهاى ديگرش را داشته باشد و جز به اين خاطر به خوراك رونمى‌آورد. اين امر در تمام افعال و اعمال و حركات وى جارى و حاكم بود.

    ب) نفى حسادت، امتحانى بزرگ:

    يكى از مطالبى كه از سجاياى اخلاقى ميرداماد حكايت مى‌كند رابطه دوستانه او با فقيه و عالم برجسته معاصر خود شيخ بهايى(ره) است. ميرداماد و شيخ بهايى دوستان نزديك و صميمى بوده‌اند و دوستى بين اين دو عالم بلند مرتبه معاصر به‌گونه‌اى بوده كه در ميان علماى هم‌عصر كمتر ديده شده است.

    با وجود مقام بالاى علمى آن دو بزرگوار و موقعيت و منزلت آنان نزد شاه عباس، در اين دوستى صميمانه خللى پديد نيامد. در زندگى عالمى برجسته كه داراى موقعيّت اجتماعى والا است اين امتحان بزرگى است كه در مقابل عالم همتاى عصر خويش چگونه عمل خواهد كرد. امتحانى كه حكيم وارسته ما نزد خداوند سربلند و موفق از آن بيرون آمد.

    دراين‌باره ماجرايى نقل شده است كه علاوه بر حكايت كردن از دوستى و صميميت بين آن دو عالم برجسته نشان دهنده دورى از دنياطلبى و مقام‌خواهى و نمايانگر نفى حسادت در وجود آن بزرگواران آن هم در جايگاهى حساس و لغزنده است.

    ماجرا بدين قرار بود: روزى شاه عباس صفوى براى رفتن به منطقه‌اى خوش آب و هوا سوار بر اسب مى‌رفت مرحوم شيخ بهايى و مرحوم ميرداماد نيز همراه اردوى شاه بودند - بسيار اتّفاق مى‌افتاد كه آنان در سفرها همراه شاه بودند.

    ميرداماد درشت اندام و تنومند بود به خلاف او شيخ بهايى جثه‌اى لاغر و نحيف داشت. شاه‌عباس تصميم گرفت كه دوستى و صميميت آن دو را آزمايش كند. به همين خاطر نزد مير آمد. اسب ميرداماد در عقب همراهان شاه حركت مى‌كرد و از وجنات آن رنج و زحمتى كه به خاطر سنگينى سوار مى‌كشيد آشكار بود، حال آن‌كه مركب شيخ بهايى به راحتى و چالاكى حركت مى‌كرد گويى كه مى‌رقصيد.

    شاه به مير گفت: «به اين شيخ نگاه نمى‌كنيد كه چگونه در حركت با اسبش بازى مى‌كند و در بين مردم مانند جناب شما مؤدب و متين و با وقار حركت نمى‌كند؟»

    ميرداماد در جواب شاه گفت: «اى شاه! اسب شيخ ما به خاطر خوشحالى و شعف از اين‌كه چنين كسى بر او سوار است نمى‌تواند در رفتن تأنّى داشته باشد. آيا نمى‌دانى كه چه كسى بر آن سوار است؟»

    شاه اين گفتگو را پنهان داشت و پس از مدّتى به شيخ بهايى نزديك شد و به او گفت: «اى شيخ ما! آيا به آن‌كه پشت سرماست نگاه نمى‌كنى كه چگونه بدن او مركب را به زحمت انداخته و آن را به خاطر چاقى بى‌نهايت، خسته و رنجور كرده است؟ عالم بايد مانند تو مرتاض و نحيف باشد.»

    شيخ بهايى گفت: «اى شاه! اين‌طور نيست بلكه خستگى‌اى كه بر صورت اسب ظاهر شده به خاطر ناتوانى آن از حمل كردن كسى است كه كوه‌هاى پابرجا، با وجود صلابتشان از حمل او عاجز و ناتوانند.»

    ج) استاد كامل:

    حكيم فرزانه و عارف يگانه مرحوم ميرداماد استادى كامل به تمام معناى كلمه بود. هدف او از تعليم و تعلّم حكمت، تنها انتقال مفاهيم و اصطلاحات نبود. وى از آموختن حكمت كمال روحى و سير به مقامات بالاى معنوى را منظور داشت و همين امر در نحوه‌ى تعليم و رفتار با شاگردانش تأثير گذاشته بود.

    به همين سبب قبل از آن كه طلبه‌اى را در محضر درس خود بپذيرد با او گفتگو مى‌كرد. چيزهايى از او مى‌پرسيد و او را مى‌آزمود، اين مطلب مغاير با روش تدريس اساتيد آن عصر بود چون استادان محصلى را كه براى درس خواندن آماده شده بود نمى‌آزمودند. بلكه ضمن درس به ميزان معلوماتش پى مى‌بردند و اگر مى‌فهميدند كه معلومات او آن‌قدر نيست كه از درس آنها استفاده كند او را نزد استاد ديگرى كه مقدمات را تدريس مى‌كرد مى‌فرستادند.

    ميرداماد در خارج از درس نيز به گفتگو و راهنمايى شاگردانش مى‌پرداخت. اين ارتباط معنوى در توجه استاد به سير روحى و فكرى محصل امروز در حوزه‌هاى علميه ما منسوخ شده و كمتر به آن توجّه مى‌شود. در حالى كه آنچه در تعليم و تعلّم، بخصوص در حوزه‌هاى دينى، اهميّت دارد همانا رشد روحى و سير معنوى به همراه تعليم است نه صرفاً انتقال برخى اصطلاحات و مفاهيم.

    در اين‌باره ماجراى اوّلين جلسه شركت ملاصدرا، شاگرد برجسته مير، در درس وى ماجرايى الهام‌بخش و آموزنده است. در كتاب «ملاصدرا فيلسوف و متفكّر بزرگ اسلامى» اين واقعه چنين آمده است:

    «آن روز ملاصدرا، كه جوانى بيش نبود، هنگام عصر كه موقع تدريس ميرداماد بود در مدرسه حاضر شد سپس نزديك استاد شد. سلام گفت و خود را معرفى كرد و از استاد خواست كه وى را در محضر درس خويش بپذيرد و از علوم برخوردار كند. ميرداماد در آن موقع مردى جوان بود و هر كس او را مى‌ديد، حيرت مى‌كرد چگونه مردى به آن جوانى در مدرسه خواجه، مدرّس حكمت شده است.

    ميرداماد بعد از اين‌كه از جوان شيرازى شنيد كه قصد دارد نزد او حكمت تحصيل كند. پرسيد: «اى محمّد آيا تو براى تحصيل حكمت آماده هستى؟»

    ملاصدرا گفت: «بلى».

    ميرداماد گفت: «آيا مى‌دانى كه براى چه مى‌خواهى حكمت را تحصيل كنى؟»

    جوان شيرازى گفت: «براى اين كه اهل معرفت شوم.»

    ميرداماد پرسيد» «چرا مى‌خواهى اهل معرفت شوى؟»

    محمّد از سؤال مزبور حيرت نمود و گفت: «براى اين‌كه انسان اگر معرفت نداشته باشد ارزش ندارد.»

    ميرداماد گفت: «امروز من راجع به فايده حكمت صحبت خواهم كرد. در جلسه درس حاضر شو و آنچه مى‌گويم بشنو و آن‌گاه فكر كن كه آيا مى‌توانى حكمت بياموزى يا نه؟»

    ملاصدرا گفت: «اطاعت مى‌كنم و در جلسه درس حاضر خواهم شد.»

    بعد از اين كه درس شروع شد استاد جوان گفت: «من در گذشته گفتم كه منظور طالب علم از تحصيل حكمت چه بايد باشد و امروز به مناسبت اين‌كه دوستى جديد پيدا كرده‌ايم كه از شيراز آمده و مى‌خواهد تحصيل كند آن موضوع را به‌طور ديگرى مى‌گويم. منظور از تحصيل حكمت بايد عمل كردن به آن باشد و عمل كردن به حكمت مستلزم اين است كه در درجه اوّل خود را پاك كنيم تا بتوانيم به مقامات بالا برسيم - حكمت عملى -».

    پس از اداى مقدمه‌اى مستوفا در اين‌باره ميرداماد بحث آن روز را كه راجع به نظر افلاطون در باب علم بود مطرح كرد. بعد از آن كه درس خاتمه يافت و طلاب مدرسه خواجه مباحثه را آغاز كردند، ميرداماد جوان شيرازى را فراخواند و از طلاب كناره گرفت. او را با خود به سوى حوض مدرسه برد و در كنار حوض نشست و به ملاصدرا گفت بنشيند. پس از اين كه محمّد بن ابراهيم نشست ميرداماد گفت: «اى محمّد! من امروز گفتم كسى كه مى‌خواهد حكمت را تحصيل كند بايد حكمت عملى را تعقيب نمايد و اينك به تو مى‌گويم كه حكمت عملى در درجه اوّل دو چيز است: يكى به انجام رسانيدن تمام واجبات اسلام و دوّم پرهيز از هر چيزى كه نفس بوالهوس براى خوشى خود مى‌طلبد.

    به انجام رسانيدن تمام واجبات دين اسلام از اين جهت ضرورت دارد كه طلبه وقتى واجبات را به انجام مى‌رساند از هر يك نتيجه‌اى مى‌گيرد كه به سود اوست. هر دستورى كه جزء واجبات دين اسلام مى‌باشد داراى فايده‌اى است جسمى يا روحى، و عمل كردن به آنها سبب مى‌شود كه طلبه از نظر جسم و روح براى ادراك حقايق حكمت آماده گردد.

    دوم اين‌كه كسى كه مطيع نفس اماره شد و مشغول تحصيل حكمت هم گرديد به احتمال قوى از صراط مستقيم ايمان منحرف خواهد گرديد و گرفتار بدبينى خواهد شد.

    تو هم اى جوان شيرازى اگر خواهان تحصيل حكمت هستى نبايد از هواى نفس پيروى كنى و خواهش‌هاى نفس امّاره را برآورى. نفس اماره در آغاز هوسهاى كوچك مى‌كند و بعد از اين كه هوسهايش برآورده شد، درخواستهاى بزرگ‌تر مى‌كند و كسى كه خواهان رسيدن به مرحله كمال است بايد از تأمين كوچكترين هوس نفس اماره سركشى كند و نفس سركش وقتى دريافت كه به هوسهاى او اعتنا نمى‌كنند از بوالهوسى صرف‌نظر مى‌كند و ديگر چيزى نمى‌خواهد و از آن به بعد بر اثر سكوت نفس اماره، وسوسه گناه از بين مى‌رود و چون طالب عمل، مرتكب گناه نمى‌شود، روحش براى ادراك حقايق حكمت آمادگى پيدا مى‌كند.

    اين اوّلين ديدار ميرداماد با ملاصدرا است و سعى و اهتمام او براى راهنمايى و هدايت شاگردى جوان كه تازه در درس او حاضر شده امرى قابل توجه و در خور تأمّل است.

    وفات

    ميرداماد در اواخر عمر به همراه شاه صفى به زيارت عتبات به عراق عرب مسافرت كرد. در آن زمان عراق عرب در محدوده حكومت صفويان بود. آن بزرگوار در بين راه دچار بيمارى شد به‌طورى كه جمعى او را در جايگاهى بر روى دوش مى‌بردند. شاه صفى خود سريعتر حركت كرد و در نجف منتظر ورود مير شد. ليكن حكيم برجسته عصر صفوى در منزل ذى‌الكفل در نزديكى نجف اشرف در سن هشتاد سالگى ديده از دنيا فرو بست و به جهان ابدى سفر كرد. سال وفات وى را 1041ق گفته‌اند.

    پيكر آن حكيم الهى را به نجف اشرف آوردند و شاه صفى به همراه سپاه به استقبال جنازه وى از نجف بيرون آمد و پيكر مطهّر او را با كمال احترام به نجف اشرف رسانيدند و در آستانه روضه حضرت على(ع) دفن كردند.

    و بدين‌سان دفتر زندگانى حكيمى برجسته و بزرگ در عالم اسلام، بسته شد و بر تاريخ پرافتخار و پندآموز عالمان دين برگى زرّين و تابناك افزوده گشت. روحش با اولياى خدا قرين باد.

    پانویس

    1. فوائد الرضويه، ص419؛ تاريخ عالم آراى عباسى، ج1، ص 146
    2. سال وفات وى را 1041ق گفته‌اند و سن او در هنگام وفات حدود هشتاد سال بوده بنابراين ولادتش در حدود سال 960ق بوده است)
    3. محقق كركى فقيه نامدار و مرجع برجسته عهد شاه طهماسب صفوى در پايتخت به سر مى‌برد و از موقعيّت اجتماعى و سياسى بسزايى برخوردار بود. به‌طورى كه شاه طهماسب در اواخر عمر، حكومت و احكام حكومتى را به وى تفويض كرد). در مورد زادگاه ميرداماد در هيچ يك از كتب شرح حال تصريح نشده جز در رساله «شرح حال علما و ادباى استرآباد» تأليف محمد صالح استرآبادى كه در عهد ناصرالدين شاه قاجار تأليف شده است. در اين رساله منشأ و محل ولادت ميرداماد استرآباد گفته شد، ليكن اين گفته ظاهراً ناشى از اضافه استرآبادى به نام ميرداماد است و صحيح به نظر نمى‌رسد. رجوع شود به رساله شرح حال علما و ادباى استرآباد كه در كتاب استرآبادنامه ص 140 درج شده است
    4. نقل از فوائدالرضويه، ص419
    5. رياض العلماء، ج5، ص43
    6. امل الامل، ج1، ص117
    7. آنچه درباره آن فقيه جليل آمده به تمامى برگرفته از كتاب احوال و اشعار شيخ بهايى ص 10-23 است
    8. امل الامل، ج1، ص110
    9. تاريخ عالم آراى عباسى، ج1، ص146
    10. همان كتاب و نيز در ريحانة الادب به اين مطلب اشاره شده است كه ظاهراً مأخوذ از عالم آراى عباسى است. (ريحانةالادب، ج3، ص 68)
    11. محبوب القلوب، نقل از مستدرك الوسائل، ج3، ص425
    12. تاريخ عالم آراى عباسى، ج1، ص146
    13. تاريخ سياسى و اجتماعى ايران، ص 242. در اين كتاب نيش قلم گزنده‌اى به سوى علما و قشر عالمان دينى آن عصر وجود دارد. مؤلف كتاب مانند برخى بر اين نظريه مردود است كه عصر صفوى بخاطر تضعيف تصوف و قدرت‌گيرى فقها عصر انحطاط ادبى و فكرى است. ص172و173
    14. ملاصدرا، ص 18، 42 و 57 ملل و نحل علمى بود كه در آن راجع به شناسايى اقوام و مذاهب آنها بحث مى شد
    15. تاريخ فلسفه در اسلام، ج2، ص445
    16. مقدمه منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، ج1
    17. از همين رو بود كه ملاصدرا پس از مهاجرت از شيراز به اصفهان، تفسير و فقه و حديث را نزد شيخ بهايى و حكمت را نزد ميرداماد تحصيل كرد
    18. ملاصدرا ص 58؛ رياض العلماء و فوائد الرضويه
    19. منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، ص 7
    20. قصص العلماء، ص333
    21. اين نامه در كتاب شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا ص224 آمده است
    22. قصص العلماء، ص 333


    كتابنامه

    1. رياض العلماء و حياض الفضلاء، عبداللّه افندى اصفهانى، تحقيق سيد احمد حسينى، انتشارات كتابخانه آيت‌اللّه نجفى مرعشى(ره).
    2. امل الامل، شيخ حرّ عاملى، تحقيق احمد حسينى، مكتبة الاندلس، بغداد.
    3. قصص العلماء، ميرزا محمّد تنكابنى، چاپ دوّم، انتشارات علميه اسلاميه.
    4. روضات الجنات، محمدباقرموسوى خوانسارى، تحقيق اسداللّه اسماعيليان، كتابفروشى اسماعيليان.
    5. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، قطع رحلى، انتشارات دارالتعارف للمطبوعات.
    6. ريحانة الادب فى تراجم المعروفين بالكنية و اللقب، محمّدعلى مدرس، انتشارات كتابفروشى خيام.
    7. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، قطع رحلى، كتابفروشى اسلاميه و مؤسسه اسماعيليان.
    8. فهرست مشاهير ايران، دكتر ابوالفتح حكيميان، انتشارات دانشگاه ملى ايران.9- سلافة العصر فى محاسن الشعراء بكل مصر، سيد على خان مدنى، مكتبة الرضويه.
    9. تاريخ فلاسفه ايرانى، على اصغر حلبى، چاپ دوّم، كتابفروشى زوّار.
    10. احوال و اشعار شيخ بهايى، سعيد نفيسى، چاپخانه اقبال، تهران 1316.
    11. الشواهد الربوبيه فى مناهج السلوكيه، صدرالدين شيرازى، تعليق و تصحيح جلال‌الدين آشتيانى، چاپ دوّم، مركز نشر دانشگاهى.
    12. استرآباد نامه، به كوشش مسيح ذبيحى، چاپ دوّم، انتشارات امیرکبیر.
    13. منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، تصحيح و تعليق جلال‌الدين آشتيانى، چاپ دوّم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.
    14. ملاصدرا فيلسوف و متفكر بزرگ اسلامى، هانرى كربن، ترجمه ذبيح‌اللّه منصورى، سازمان انتشارات جاويدان.
    15. تاريخ فلسفه در اسلام، ميان محمّد شريف، ترجمه فارسى، مركز نشر دانشگاهى.
    16. ديوان ميرداماد، به اهتمام ميرزا محمود شفيعى، مطبعه سعادت.
    17. شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا، جلال‌الدين آشتيانى، چاپخانه خراسان.
    18. ميزان الحكمة، محمّد محمدى رى شهرى، چاپ دوم، مكتب الاعلام الاسلامى.
    19. فوائد الرضويه، شيخ عباس قمى، كتابخانه مركزى.
    20. تاريخ عالم آراى عباسى، اسكندربيگ تركمان، كتابفروشى تأييد.
    21. تاريخ سياسى و اجتماعى ايران، ابوالقاسم طاهرى، شركت سهامى کتاب‌هاى جيبى، چاپ دوّم.


    وابسته‌ها