نظرية المعرفة

    از ویکی‌نور
    نظریة المعرفة
    نظرية المعرفة
    پدیدآورانمکی عاملی، حسن (مقرر) سبحانی تبریزی، جعفر (نويسنده)
    عنوان‌های دیگرالمدخل الی العلم و الفلسفه و الالهیات
    ناشرمؤسسة الإمام الصادق(علیه‌السلام)
    مکان نشرقم - ایران
    سال نشر1387 ش یا 1429 ق
    چاپ1
    شابک978-964-357-322-5
    موضوعخدا شناسی شناخت (فلسفه اسلامی)
    زبانعربی
    تعداد جلد1
    کد کنگره
    ‏BBR‎‏ ‎‏55‎‏ ‎‏/‎‏ع‎‏85‎‏ ‎‏س‎‏2
    نورلایبمطالعه و دانلود pdf

    نظرية المعرفة، در موضوع علم به زبان عربى براى تبيين جايگاه معرفت در بين علوم اسلامى و همين طور نظر اسلام در مورد معرفت در سال 1410 قمرى توسط آيت‌اللّه سبحانى تدريس شده كه جناب آقاى شيخ حسن مكّى عاملى به رشتۀ تحرير درآمده است.

    بحث معرفت از مسائل جديدى است كه اخيرا در جهان غرب بصورت مبسوط بدان پرداخت شده و دانشمندان مختلفى راجع به آن اقدام به نظريه‌پردازى كرده‌اند.

    مباحث مطرح شده، در مورد معرفت در غرب تا جايى پيش رفته كه تقريبا مى‌شود، گفت به صورت رشتۀ خاص و مدونى درآمده است.

    انگيزۀ تأليف

    آيت‌اللّه سبحانى در مقدمه كتاب فرموده‌اند، درخواست‌هايى كه از ايشان براى تبيين نظر اسلام در اين مورد شده، وى را بر آن داشته تا اين مطالب را تدوين نمايند كه بعد به صورت كتابى توسط شاگرد ارجمندشان درآمده است.

    ساختار و گزارش محتوا

    كتاب حاضر در دوازده فصل طراحى شده است كه در آنها به تعريف معرفت، اقسام معرفت، ادوات معرفت، مراحل معرفت، ملاك معرفت، حدود معرفت، تجرد معرفت و شرائط آن پرداخت شده است.

    فصل اول

    در اولين فصل كه بحث از تعريف معرفت است با توجه به اين كه معرفت معادل علم گرفته شده است، به همين جهت تعريف علم بيان گرديده است. براى كامل شدن بحث تعاريفى كه متكلمين و حكماء از علم داشته‌اند، نيز آورده شده است. تعريف متكلمين به خاطر چهار اشكال عمده مردود شده و همين طور تعريفى كه حكماء از علم دارند؛ يعنى همان تعريف مشهور از علم كه عبارتست از: حصول صورة الشىء لدى العقل او انطباع صورته فى الذهن سواء أكان الشىء كلّيا ام جزئيا موجودا ام معدوما. داراى اشكالاتى است كه در چند جهت بيان شده است:

    جهت اول: تعريف شامل علم حضورى نمى‌باشد.

    جهت دوم: تعريف شامل معقولات ثانويۀ منطقى نمى‌باشد.

    جهت سوم: تعريف شامل معقولات ثانويۀ فلسفيه نيز نمى‌باشد.

    جهت چهارم: تعريف شامل ممتنعات نيست.

    جهت پنجم: تعريف شامل ارقام رياضى نمى‌باشد.

    جهت ششم: لزوم وحدت بين‌بين صورت و مدرك آن.

    جهت هفتم: غير مانع بودن تعريف.

    نظر حضرت آيت‌اللّه سبحانى اين است كه از اين لحاظ كه انسان شب و روز با مفهوم علم سروكار دارد و علم مفهومى جا افتاده و حل شده براى افراد انسان است، فلذا نيازى به تعريف براى شناساندن آن نمى‌باشد، نهايتا براى اين كه مفهومش در يك قالب جمع و جور موجود باشد، اين تعريف را خودشان عرضه نموده‌اند: ان العلم عبارة عن حضور المعلوم لدى العالم اما حضورا بالمباشرة او بغيرها.

    ايشان مى‌فرمايند، اين تعريف شامل هر دو صورت حصولى و حضورى علم مى‌باشد و نسبت به تعاريف ديگر بى‌اشكال‌تر و جامع‌تر است.

    مؤلف در اقسام معرفت قائل است كه علم داراى اقسامى است كه آن اقسام نيز هر كدام داراى اقسامى هستند؛ اولين تقسيم علم تقسيم آن به تصور و تصديق است، تصور علمى است كه قبول صدق و كذب نمى‌كند، برخلاف تصديق كه قابل صدق و كذب است. تصور به لحاظ نسبت داراى اقسامى است كه يا اصلا نسبتى در آن نيست؛ مانند انسان يا نسبت تقييديه دارد؛ مانند حيوان ناطق يا داراى نسبت انشائيه است؛ مانند: إضرب، يا داراى نسبت خبريّه است كه به يكى از طرفينش حكم نمى‌شود؛ مثل زيد قائم كه هر كدام از زيد و قيام و نسبت به تنهايى تصور مى‌شوند، بدون هيچ حكمى.

    دومين تقسيمى كه از علم شده است، عبارتند از تقسيم علم به ضرورى و اكتسابى، تقسيم سوم: علم خدا و علم انسان، تقسيم چهارم: فعلى و انفعالى، تقسيم پنجم: حصولى و حضورى، تقسيم ششم: كلى و جزئى، تقسيم هفتم: تفصيلى و اجمالى، تقسيم هشتم: علمى و عملى، تقسيم نهم: حقيقى و اعتبارى.

    فصل سوم

    فصل سوم كتاب راجع به قيمت علم است. انواع برخوردهايى كه با علم شده است، در اين بخش ذكر شده است. اولين منهج در مورد علم عبارتست از منهج افكار كه متعلق به سوفسطائيان مى‌باشد، سوفسطائيان گروهى بودند كه در قرن پنجم قبل از ميلاد بوجود آمدند و در واقع مفكر بديهيات و محسوسات بوده و همه چيز را خيالى مى‌پنداشتند كه البته خود اين منكرين علم نيز چند دسته مى‌باشند: گروهى كه واقعيات را به طور مطلق انكار مى‌كردند و گروهى كه مى‌گفتند ما به واقعيات و حقائق علم نداريم و گروهى قائل بودند ما فقط به ذات و فكر خودمان علم داريم و لا غير.

    دومين منهج در مقابل علم منهج شك است. اين دسته منكر واقعيات نبودند، لكن در واقعيت تشكيك مى‌كردند. مؤلف در ادامه به شبهات اين دسته پرداخته و پاسخ آنها را بيان مى‌نمايد.

    منهج سوم در مورد علم، منهج يقين است كه مبتنى بر دو اصل مى‌باشد: الف- اين كه وراء ذهن و ذهنيات واقعيات خارجى وجود دارد ب- هر انسانى قادر به درك واقعيات و شناخت صحيح از آنهاست. بعد فلاسفه‌اى كه پيرو منهج يقين بودند، را نام برده و نظريات آنها را مورد بررسى قرار مى‌دهد. فلاسفۀ اهل يقين عبارتند از: سقراط، افلاطون، ارسطو، ابى‌قور، فلاسفۀ اسلامى، فلاسفۀ غربى.

    فصل چهارم

    چهارمين فصل كتاب راجع به ادوات معرفت است، ايشان مى‌فرمايد هر انسانى به هنگام تولد خالى از هر گونه معرفتى است، لكن از طريق ادوات خاصّى با واقعيات خارجى ارتباط برقرار كرده و داراى علم و معرفت مى‌گردد، استشهادى كه براى اين مدّعا دارند آيۀ 78 سورۀ نحل مى‌باشد كه مى‌فرمايدو اللّه اخرجكم من بطون امّهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون.

    حسيّون، عقليون و اشراقيون سه طائفه‌اى هستند كه براى معرفت ادوات گوناگونى را قائلند.

    حسيّون همان طور كه از نامشان پيداست، حس را ادوات معرفت مى‌دانند و به چيزى فراتر از ادوات حسّى قائل نيستند. امّا عقليون برعكس اين طائفه قائلند، هر چيزى را كه انسان ادراك مى‌كند با چند عمليات به مرحلۀ بعدى منتقل مى‌شود كه آن مراحل عبارتند از: 1-استنتاج 2-ادراك مفاهيم كليّه 3-تصنيف موجودات به اين معنا كه اعراض و جواهر را از هم تفكيك كرده، هر كدام را در زير مجموعۀ خود قرار مى‌دهد. 4-تجزيه و تحليل 5-تركيب و تلفيق 6-درك مقام ابداعيه.

    تمثيل، استقراء و تجربه نيز سه راه هستند، براى رسيدن به معرفت تمثيل و استقراء داراى چهار ركن اصل و فرع و جامع و حكم است و براى رسيدن به نتيجه بايد اين مراحل طى شوند، لكن تجربه از راه‌هايى است كه با آن برهان تشكيل مى‌شود، همان طور كه معلوم است، برهان از يقينيات به دست مى‌آيد و يكى از يقينيات ششگانه عبارتست از تجربيات - مؤلف براى تبيين جايگاه تجربه سه جمله از حضرت على بن ابى‌طالب(ع) استناد نموده است كه عبارتند از:

    1-التجارب علم مستفاد 2-العقل عقلان: عقل الطبع و عقل التجربه و كلاهما يؤدّى إلى المنفعة 3-الامور بالتجربة و الاعمال بالخبرة. سپس در همين راستا ذكر حال عالمانى كه با استفاده از تجربه به اكتشافات بزرگى نائل شده‌اند را بيان مى‌كند كه آن دانشمندان عبارتند از:

    جابر بن حیان، محمد بن زكرياى رازى، ابوعلى سينا، حسن بن هيثم، خواجه نصيرالدين طوسى.

    ايشان الهام و اشراق را يكى ديگر از ادوات معرفت مى‌داند كه مختص انسان‌هاى خود ساخته‌اى است كه داراى قلوبى طاهر، ذهنى صاف و نفوس صيقل يافته مى‌باشند تا در نتيجۀ اين تمهيدات معارف از عالم غيب بر قلب و جان آنها رسوخ كند. لكن اين روش براى رسيدن به معرفت اگر بدون دليل و برهان باشد، قابل ارائه به غير نخواهد بود و فقط به صاحب همان كشف و شهود حجيت خواهد داشت؛ امّا در صورتى كه از ناحيۀ وحى و همراه با معجزات و يا دلائل عقلى باشد، آن موقع ديگر حجيتش همگانى خواهد بود.

    فصل پنجم

    فصل پنجم در مراحل معرفت است كه فلاسفه در مراحل معرفت به دو گروه تقسيم شده‌اند، گروهى كه قائلند معرفت يك مرحله‌اى است و گروهى كه معتقدند معرفت داراى مراحل متعددى است، خود گروه دوم از فلاسفه به سه گروه اصحاب فلسفۀ علمى، اصحاب فلسفۀ مادّى و ديالكتيكى و فلاسفۀ اسلامى تقسيم مى‌شوند. فلاسفۀ علمى مراحل معرفت را معرفت حسّى، معرفت علمى و معرفت فلسفى مى‌دانند. فلسفۀ مادى ديالكتيكى مراحل معرفت را مرحلۀ حسّ مرحلۀ تعقل و مرحلۀ عمل و تجربه مى‌دانند. فلاسفۀ اسلامى نيز در مراحل معرفت به معرفت حسّى معرفت عقلى و معرفت آيدى معتقدند.

    فصل ششم

    فصل ششم در ملاك حقائق و اوهام است كه هر يك از گروه‌هاى فلاسفه در اين مورد نظريات خاص خود را دارند، اوّل فلاسفۀ اسلامى كه معتقدند قضيۀ صادقه مطابق واقع و قضيۀ كاذبه نيز مخالف واقع مى‌باشد. فلاسفۀ غربى نيز به نوبۀ خود براى تشخيص حقيقت از وهم معيارهاى خاص خود را دارند، براى مثال آگوست كنت معتقد است، حق همان مقبول و موهوم همان مفروض است يا براگماتيسم معتقد است كه حق همان نافع و موهوم همان ضارّ است.

    يا گروه ديگرى كه قائل به نسبيت حقيقت شده‌اند، هر كدام داراى اشكالات متعددى كه ذكر شده‌اند.

    فصل هفتم

    هفتمين فصل كتاب معيار تشخيص حقائق از اوهام است. در اين راستا ارسطو و به تبع او فلاسفۀ اسلامى معتقدند كه معرفت بديهى، خود معيار معرفت است و چيز ديگرى غير از معرفت نمى‌تواند معيار براى معرفت باشد. فرانسيس بيكن معتقد است، فقط تجربه مى‌تواند معيار براى تشخيص معرفت باشد پيروان ماركسيسم هم معتقدند كه هر كس غلبه پيدا كرد حق با اوست كه البته اين نظريه ريشه در تاريخ هزاران ساله دارد.

    فصل هشتم

    حدود معرفت عنوان فصل هشتم است. انسانى كه طالب رسيدن به كنه تمام موجودات است آيا حدودى هم براى معرفت او هست يا خير، هر چه بخواهد مى‌تواند بدان علم پيدا كند. آيا انسان با كمك فطرت خود مى‌تواند به اثبات ذات الهى بپردازد و چه طريقى براى اثبات خدا وجود دارد، مباحثى هستند كه در اين فصل به آنها پرداخت شده است.

    فصل نهم

    ايشان در فصل نهم با هشت دليل ثابت مى‌كنند كه معرفت مجرّد است نه مادّى كه آن دلائل عبارتند از:

    1. انطباع بزرگ در كوچك محال است؛ يعنى وقتى شخصى ساختمانى را تصوّر مى‌كند، اين ساختمان چگونه در ذهنش جا مى‌گيرد يا وقتى تمام عالم را تصور مى‌كند، معلوم است كه مغز كوچك انسان گنجايش اين همه معلومات را نخواهد داشت الاّ اينكه به تجرّد معرفت قائل شود.
    2. انطباع متصل در منفصل محال است، يعنى انفصال از خواص مادّه است، در حالى كه معلوم در ذهن امرى متصل هستند.
    3. روابط تصديقيه قبول انتسام نمى‌كنند، زيرا انقسام از خواص مادّه است.
    4. وجدانيات قابل انقسام نيستند، در درون انسان حب و بغض و كراهت و... هست كه تقسيم و تجزيه و تحليل نمى‌شوند، در حالى كه ماديّات قابل انقسامند، پس معلوم مى‌شود مصارف از نسخ ماده نيستند.
    5. ادراك كلى غير مادّى است، وقتى مفهوم انسان، درخت و امثال ذلك را تصور مى‌كنيم، قابل صدق بر كثيرين هستند، پس معلوم مى‌شود، چنين ادراكاتى مادّى نيستند.
    6. فكر ثابت است و تفريقى در آن نيست، در حالى كه مادّه متغير و غيرثابت است.
    7. تصديق با مادّى بودن ادراك متلائم نمى‌شود، وقتى انسان چيزى را تصور مى‌كند، تبدّل فورى در آنها حاصل نمى‌شود، در حالى كه لا بقاء، سيلان و تغيّر از خواص ماده است.
    8. حضور ذات در نزد ذات آخرين دليل بر مجرد بودن معرفت است، بدين معنا كه علم حضورى كه ما به ذات خود داريم، مجرد است پس معرفت ما مجرّد است.

    بحثى كه فلاسفۀ اسلامى در مورد ماهيّت علم كرده‌اند كه از كدام مقوله از مقولات عشر مى‌باشد.

    فصل دهم

    عنوان فصل دهم كتاب را به خود اختصاص داده است.

    حضرت آيت اله سبحانى اين جا بحث كرده است كه علم در تحت مقولۀ كم يا كيف داخل نمى‌شود و دلائل آن را بيان كرده‌اند.

    فصل يازدهم

    در فصل يازدهم از شرائط و موانع معرفت سخن به ميان آمده و انتباه و سلامت ذهن و سلامت حواس را شرائط معرفت دانسته‌اند. موانع معرفت را به دو قسم موانع داخليّه و خارجيّه تقسيم نموده‌اند كه موانع خارجيّه عبارتند از كبر، تعصبات بى‌مورد و اتخاذ آراء بدون برهان و دليل، غرور تأثيرپذيرى از شخصيات مهم ديگر و مادّى بودن در اخلاق موانع داخليه نيز عبارتند از، موانعى كه مانع معرفت حق در مطلق علوم هستند و موانعى كه فقط مانع معرفت در علوم عقلى مى‌باشند.

    فصل دوازدهم

    رابطۀ بين حكمت نظرى و حكمت عملى آخرين فصل كتاب را به خود اختصاص داده است كه مى‌توان گفت نظريۀ مهم در اين زمينه محور مباحثات واقع شده‌اند: 1-هيچ رابطه‌اى بين دو حكمت نظرى و عملى وجود ندارد. 2-رابطۀ وثيقى بى‌نشان برقرار است. 3-رابطه‌اى به نحو مقتضى بى‌نشان برقرار است.

    نسخۀ حاضر

    در آخر كتاب دو تعليقه كه مربوط به مؤلف مى‌باشد نيز اضافه شده است.

    اين كتاب در يك جلد و در قطع وزيرى به وسيلۀ موسسۀ امام صادق(ع) در سال 1387 منتشر شده، مقرّر بعضا پاورقى‌هايى در پايين صفحات براى توضيح عناوين مكاتب فكرى و ديگر موارد لازم آورده است. در پايان كتاب نيز فهرست آيات، احاديث، اشعار، اعلام و مصادر ذكر شده است، شابك كتاب 5-322-357-964-978 مى‌باشد.