دیوان مهستی گنجوی

    از ویکی‌نور
    ‏دیوان مهستی گنجوی
    دیوان مهستی گنجوی
    پدیدآورانمهستي گنجوي (نویسنده)

    فرامرزي، عبد الرحمن (مقدمه نويس)

    طاهري شهاب، محمد (مصحح)
    عنوان‌های دیگرديوان مهستي گنجوي
    ناشرابن سينا
    مکان نشرايران - تهران
    سال نشرمجلد1: 1347ش,
    زبانفارسی
    تعداد جلد1
    کد کنگره

    ‏دیوان مهستی گنجوی، مجموعه اشعار مهستی گنجوی است که در قالب غزل، قطعه، رباعی و... ارائه شده است. این مجموعه، به اهتمام شهاب طاهری تصحیح و حاشیه‎نگاری گردیده است.

    ساختار

    کتاب، دارای دو مقدمه از عبدالرحمن فرامرزی و شهاب طاهری است و محتوای آن در چند بخش ارائه گردیده است. مجموع ابیات دیوان مهستی چهارصدوهجده بیت است.

    گزارش محتوا

    محقق دیوان حاضر در مورد جمع‎آوری این دیوان بیان می‎دارد که رباعیات این بانوی دانشمند و فاضله با ذوق، دارای سبک و طعم مخصوصی هستند که با آثار دیگران به‎سهولت مشتبه نمی‎شوند؛ اگرچه رباعیاتی به نام او در کتب تذکره و جنگ‎های کهن، ثبت است، نمی‎توان بی‎تحقیق اغلب آن‎ها را از مهستی دانست و به وی منسوب داشت، ولی تا جایی که سبک سخن یکدستی گفتار را مسلم می‎داشت، به جمع‎آوری آثار او کوشیده و آنچه را هم که منافی با اخلاق و عفت بوده از لحاظ تدوین کلیه آثار او بدون هیچ‎گونه تغییری ثبت و آثار وی را تااندازه‎ای که در اصالت آن‎ها اطمینان داشتم انتخاب و گردآوری نمودم[۱].

    به عقیده عبدالرحمن فرامرزی، هیچ‎کس رباعی را مثل مهستی نساخته، حتی خیام. رباعیات مهستی به‎قدری روان و لطیف و بی‎حشو است که شبیه به یک زر خالصی می‎باشد که ابدا بار ندارد. به یک کلمه از کلمات مهستی نمی‎توان اعتراض کرد که بی‎جا استعمال گشته یا برخلاف فصاحت یا بلاغت انتخاب شده است. اشعارش به‎قدری روان و شیرین است که بااینکه در بسیاری از آن‎ها صنایع بدیعی به‎کار برده، ابدا این تکلف در آن معلوم نیست و از این بابت شباهت تامی به گفته‎های سعدی دارد[۲].

    نکته‎ای که از مطالعه رباعیات مهستی شایان دقت است، رباعیاتی است که در وصف کسبه بازار ساخته و حکایاتی که به‎مناسبت همین رباعیات درباره معاشقه سراینده با اصناف مختلف پرداخته شده، که از آن جمله اشخاص رباعیات او را راجع به پسر قصاب موضوع داستانی قرار داده و حدس زده‎اند که مهستی عاشق قصاب‎پسری بوده، ولی پس از مطالعه باقی رباعیات او که در وصف باقی کسبه بازار ساخته است معلوم می‎شود که این معاشقه شاعرانه منحصر به پسر قصاب نبوده و سایرین نیز از آن نصیبی برده‎اند و این رباعیات را شاعره فقط محظ مناسباتی که میان کلمات کلاه‎دوز و پاره‎دوز و غیره بوده و زمینه تشبیه و ایهام در آن‎ها مهیا بوده است، می‎ساخته و در اغلب آنها با کلمات بازی شده و معانی تاریک دور از ذهنی پرورده شده است که البته عاشق شیفته به این نکات نمی‎پردازد و برای بیان احساسات سرکش این تصنیفات را به‎کار نمی‎برد و مناسبت پیدا کردن با یار را بهتر می‎داند از مناسبت پیدا کردن میان الفاظ و معانی[۳].

    شادروان اسماعیل امیرخیزی در این‎باره می‎گوید: عقیده نگارنده در خصوص معاشقه مهستی چنین است که این قضیه تنها از توسعه معنی رباعیات شاعره پیدا نشده، بلکه این سهو، یعنی اسناد تعشق، اولین دفعه از کسی سر زده است که شرح حال مهستی را در تاریخ گزیده دیده که می‎نویسد: مهستی رباعیات خوب دارد در حق خوش‎پسری قصاب. سپس همان شخص با رویه افراط در قیاسی که اغلب تذکره‎نویسان دارند از اینکه حمدالله مستوفی در شرح حال مهستی به ذکر یک رباعی (راجع به پسر قصاب) اکتفا نموده، به اشتباه افتاده است که مهستی را با قصاب سروکاری بوده؛ رفته‎رفته این خبط، وسعت یافته و هر کسی که آمده خدمتی به مهستی کرده و در حق این معاشقه الهامی حکایتی ساخته است.[۴].

    رضاقلی خان هدایت فقدان اشعار مهستی را از اثر حمله عبدالله خان اوزبک بر شهر هرات می‎داند. محمدعلی تربیت در تذکره دانشمندان آذربایجان می‎گوید: لسانی شیرازی که مدتی در تبریز ساکن بوده و در آنجا به سال نه‎صدوچهل‎ویک هجری مرده است، مجموعه‎ای در مقابل رباعیات این بانو مشتمل بر شصت‎وهشت رباعی عاشقانه به‎عنوان «مجمع الأوصاف» در وصف اهل حرفه و اصناف تبریز و ارباب فضل و هنر آن شهر منظوم ساخته که از آن جمله رباعی زیر است:

    شاعربچه‎ای مطلع ابرو بنمود انگیز دو مصرعش دل از من بربود
    گفتم دهنت حکم معما دارد خندید و معمای غریبی بنمود

    تدوین و انتشار اشعار مهستی برای ادبیات ایران نعمتی است و سبکی را زنده می‎کند که هیچ‎یک از شعرای نامدار قدیم به تقلید آن دست نیافته‎اند و به آن پایه از ملاحت و حلاوت گفتار نتوانسته‎اند برسند. روی این منظور به تهیه این دیوان اقدام شد[۵].

    پروفسور ژان ریپکا (استاد السنه شرقیه دانشگاه پراک)، درباره اشعار مهستی بیان می‎دارد که ورود دیوان اشعار مهستی به دنیای ادبیات فارسی، موجب آن شد که دری گران‎بها بر گنجینه ادب پارسی افزوده شود و شیفتگان شعر اصیل دری از این سرچشمه زلال سیراب و روح افسرده را سیراب نمایند. قدرت بیان و تسلط کامل مهستی در تلفیق الفاظ به‎قدری استادانه و شیواست که مانند نغمات دلکش موسیقی و صدای آبشار و نوای هزاردستان گوش جان آدمی را نوازشگر و خاطر پژمرده را نشاط‎آور است. همت والای شما (شهاب طاهری) در جمع‎آوری این گلبرگ‎های پراکنده که دست تصاریف زمان هر برگ آن را به گوشه‎ای و هر شاخه آن را در بیغوله‎ای افکنده بود به‎صورت دسته‎گلی زیبا با بهترین وجهی آراسته و به دست مشتاقان حقیقی سپرده است تا مشام جان را از عطر جان‎فزای آن عبیرآگین و دیده دل را از تماشای آن مشعوف و مسرور سازد و مانند پروانه به گرد چنین گلی در سماع آیند.

    در بین شعرای مغرب‎زمین تنها کسی که توانسته است از عهده تجسم مناظر طبیعت و روحیات جامعه برآید و به قول شما ایرانیان که می‎گویید: «جانا سخن از زبان ما می‎گویی» را به وجه احسن ادا نماید شخص «اندره شنیه» سراینده فرانسوی است، ولی با همه طراوتی که در بیان اوست در مقابل سخنان ازدل‎برخاسته مهستی مانند قیاس قطره با دریاست. من وقتی این رباعی مهستی را که می‎گوید:

    در طاس فلک جرعه شادی و غم است گه محنت و دولت است و گه بیش و کم است
    آسوده‎ دلی بود که هر جرعه چرخ نوشید و ننالید اگر جمله دم است

    خواندم، به فکری عمیق فرورفتم و بر آزاداندیشی زنی که تراوشات طبع سلیمش تا بدین پایه در اوج اعلی است، سر تعظیم فرود آوردم. کیست که بتواند تار جان محنت‎زده‎ای را با مضراب اندیشه‎اش این‎طور به نوا درآورده و آلام درونی‎اش را به چنین نغماتی تسکین و تسلی بخشد:

    آن روز که توسن فلک زین کردند آرایش مشتری و پروین کردند
    این بود نصیب ما ز دیوان قضا ما را چه گنه، قسمت ما این کردند

    کدام طبیب است که بتواند به چنین دارویی مرحم‎نه زخم دل بیماران و شفابخش درد عاشقان شده و با گفتاری دلنشین به چاره‎جویی برخیزد و گوید:

    تا کی ز غم تو رخ به خون شوید دل و آزرم وصال تو به جان جوید دل
    رحم آر کز آسمان نمی‎بارد جان بخشای که از زمین نمی‎روید دل

    شما در گفتار کدام فیلسوف جهان‎بینی چنین ژرف‎اندیشی را که در شعر مهستی متجلی است، توانید یافت که می‎گوید:

    چندان‎که به کار خویش وا می‎بینم خود را به غم تو مبتلا می‎بینم
    این طرفه که در آینه دل شب و روز من می‎نگرم، ولی تو را می‎بینم

    در کلام کدام عارف واصلی وصف عشق و سوز و گدازهای درونی را بدین التهاب که مهستی بیان می‎نماید می‎توان جستجو کرد و از تنگنای سینه بر زبان آورد که او ادا نموده است و گفته:

    در دام غم تو خسته‎ای نیست چو من وز جور تو دل‎شکسته‎ای نیست چو من
    برخاستگان عشق تو بسیارند لیکن به وفا نشسته‎ای نیست چو من[۶]

    وضعیت کتاب

    فهرست مطالب در کتاب ذکر نگردیده است.

    در پاورقی‎ها گاه توضیح برخی مطالب ذکر گردیده است.

    نظریه پرفسور ژان ریپکا درباره اشعار مهستی و نیز فهارس فنی (شامل اسماء رجال و قبایل، اماکن و کتب) در آخر کتاب ذکر شده است.

    پانویس

    1. ر.ک: مقدمه محقق، ص‎29-30
    2. ر.ک: مقدمه عبدالرحمن فرامرزی، ص‎8
    3. ر.ک: مقدمه محقق، ص30
    4. ر.ک: همان، ص30-31
    5. ر.ک: همان، ص31
    6. ر.ک: آخر کتاب، ص‎86-88

    منابع مقاله

    مقدمه و متن کتاب.

    وابسته‌ها