مکاتیب (عبدالله قطب)

    از ویکی‌نور
    مکاتیب (عبدالله قطب)
    مکاتیب (عبدالله قطب)
    پدیدآورانعبدالله قطب شیرازی (نویسنده)
    ناشرقائم آل محمد(عج)
    مکان نشرقم - ایران
    سال نشر1384 ش
    چاپ1
    شابک964-8911-00-2
    موضوعتصوف - متون قدیمی تا قرن 14

    عبدالله قطب شیرازی، قرن 10ق. - نامه‏‌های عرفانی

    عرفان - متون قدیمی تا قرن 14

    نثر فارسی - قرن 10ق.
    زبانفارسی
    تعداد جلد1
    کد کنگره
    ‏BP‎‏ ‎‏285‎‏/‎‏2‎‏ ‎‏/‎‏ع‎‏2‎‏م‎‏7
    نورلایبمطالعه و دانلود pdf

    مكاتيب عبدالله قطب بن محيى، مجموعه‌ى ارزش‌مندى از نامه‌هاى اخلاقى و عرفانى شيخ عبدالله قطب بن محيى، به زبان فارسى است كه براى سالكان طريقت نوشته است و در جايگاه ادب فارسى، از اهميت ويژه‌اى برخوردار است.

    ساختار

    كتاب، مشتمل بر 350 نامه است. در نامه‌ها، از صنايع گوناگون لفظى و معنوى، همچون سجع و جناس و مراعات نظير و نيز از اشعار بزرگان ادب ايران، بسيار استفاده شده است.

    گزارش محتوا

    قطب، در نامه شماره‌ى 349 همين كتاب، خبر مهاجرت جمعى از يارانش را به «اخوان‌آباد» كه در چهار فرسنگى شمال شرقى جهرم قرار دارد، به دشمنانش اعلام مى‌نمايد كه: «اى جماعت فساق! شما را مژده كه زود است كه اخوان به «اخوان‌آباد» مى‌روند و هفته هفته، بلكه ماه ماه، روى شما را نمى‌بينند، چرا كه چنين معلوم مى‌شود كه نماز جمعه، آنجا فرض نيست با آنكه اميد از آن بريده نيست كه آنجا چندان كسى بازديده شوند كه نماز جمعه توان گزارد، آن‌گاه شهر براى شما خالى مى‌شود. از آن پس، از شما كه به چنگ و چغانه و دف و ترانه، شراب مستانه خوريد و پرده‌ى شريعت هرچند توانيد دريد. از چنگ ما رهيديد، اما از چنگ خداى عز و جل رهايى نداريد، مگر آنكه توبه كنيد و بازگرديد» و علت آن، اين است كه قطب، زمانى كه در جهرم به سر مى‌برد، فعالیت‌های تبليغى او و پيروانش، از همان ابتدا، واكنش بعضى را برانگيخت و فشارها و تضييقات در جهرم بر او و يارانش به حدى شدت يافت كه قطب ناگزير شد به شيراز مهاجرت نمايد، ولى متأسفانه آنجا هم اغتشاش و ناامنى بود و بالاخره ناامنى‌ها و تنگناهاى موجود باعث شد تا قطب براى گريز از اين شرايط سخت، طراحى و ساخت شهركى در نزديكى جهرم به نام اخوان‌آباد را به مرحله‌ى عمل درآورد. طرح قطب و يارانش با همه موانع و مشكلات، با موفقيت به مرحله‌ى اجرا رسيده و ساكنان آن را افرادى متمكن و مؤمن به اعتقادات خود تشكيل مى‌دادند.

    پاره‌اى از نكات اخلاقى و عرفانى در نامه‌هاى قطب:

    علت تلون آدمى و ميل وى به هواهاى نفسانى، آن است كه سلطان روح عاجز شده است و تنها راه خلاصى از اين مهلكه، تقويت سلطان روح از تسخير قواى جسمانى است؛

    صمت و جوع و عزلت و بيدارى شب، از اركان چهارگانه سلوك است؛

    علت اينكه مؤمن بايد در تمامى امور به خداوند متعال توكل كند، آن است كه هيچ‌كس مهربان‌تر از خداوند وجود ندارد. از وى زخم و سيلى خوردن بهتر است تا از ديگران حلوا خوردن؛

    مردمان، با وجود قيوم، بر خود ستم مى‌كنند كه دل را به غير او مشغول مى‌سازند. غير قيوم در ذات خود زايل است و تعلق دل به زايل، موجب تزلزل دل است، چنان‌كه تعلق دل به قيوم، موجب قيام دل است؛

    حكمت آفرينش آن است كه ذات مقدس عز و جل، معروف و به جمال و كمال، معلوم و به حسن ثنا مذكور گردد؛

    سزاوار است كه مؤمن توبه كرده و هرگز پيرامون گناه نگردد و از تلون به شدت احتراز نمايد، چون تلون نهايت ضعف و نقصان انسان به شمار مى‌رود؛

    محنت‌هاى جهان پايانى ندارد و نيروى آدمى براى دفع و رفع آن‌ها كافى نيست و با يك تن تنها، با چنين دشمنان انبوه مقاومت كردن معنايى ندارد، پس بايد به كسى پناهنده شد كه نيروى وى براى دفع ايشان مستقل است و آن فقط خداوند متعال است؛

    ميت آن نيست كه زندگى او به پايان رسيده باشد، بلكه ميت كسى است كه دل او مرده باشد؛

    حجب و عوايق ميان خدا و بنده بسيار است و از ميان برداشتن آن‌ها به مجاهده و اكتساب ممكن نيست، فقط جذبه است كه مى‌تواند آن‌ها را از ميان بردارد؛

    هر كس كه به خدا رسيده، با جذبه رسيده، البته انسان با مجاهده و اكتساب مى‌تواند از ابرار باشد، اما رسيدن به درجات قرب با غير از جذبه ميسر نيست؛

    مقصود از نفى خواطر آن نيست كه خواطر به‌كلى از بين برود تا حالتى مانند بى‌هوشى به انسان روى نمايد، بلكه مقصود آن است كه آنچه رفتنى است، برود و آنچه ماندنى است، بماند؛

    اهل عالم سه طايفه‌اند: بعضى، اصلاً محبت دنيا ندارند، ايشان رستگارانند؛ بعضى، محبت دنيا دارند، اما اگر حق در مقابل بيايد تسليم مى‌شوند، اين طايفه را خداى عز و جل به محبت طايفه اول مى‌بخشد و بعضى، محبت دنيا دارند و در آن مصرند، اين طايفه‌هالكانند؛

    مرد آن است كه چون مرگ وى فرامى‌رسد، از جا نرود و هر كس كه چنين باشد از كوه سخت‌تر است، براى اينكه مرگ اثر تجلى الهى است كه طبيعت تاب آن را نمى‌آورد و هر كسى كه چنين باشد، لاجرم از كوه سخت‌تر است؛

    سالك همواره بايد به مراقبه و محاسبه بپردازد، چون اگر نفس به حال خود رها شود، حركاتِ نامنتظم از وى به وجود آيد، پس انسان بايد از طرفى مراقب خود باشد كه از راه حق به در نرود و از جانب ديگر مراقب حق باشد كه او را فراموش نكند؛

    اگر با وجود خداى عز و جل، كسى به ديگرى متوجه باشد و با وجود رسول‌الله(ص)، از كسى ديگر پيروى كند و با وجود اهل‌بيت، سيره ديگران را انتخاب كند، زهى بدبختى! زهى روسياهى! زهى حماقت! زهى شقاوت.