ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی: تفاوت میان نسخه‌ها

    جز (جایگزینی متن - 'مالدين' به 'م‌الدين')
    جز (جایگزینی متن - 'ىالدين' به 'ى‌الدين')
    خط ۱۳۵: خط ۱۳۵:
    ابن حجر در اثر دانش پهناور خود در حديث و فقه شايستگى بى چون و چرايى برای منصب قضا داشت، اما خود او در آغاز رغبت چندانى به این شغل ظاهر نمى‌ساخت و وقتى در اواخر قرن 8ق قاضى ابوالمعالى محمد بن ابراهيم سلمى (د 803 ق) خواست او را نايب خود كند، نپذيرفت و نيز سلطان مؤيّد شيخ بارها این منصب را به او پيشنهاد كرد و گفت قاضى دمشق با مسئولیتهاى ديگرش هر ماه 10000 درهم درآمد دارد و ممكن است این درآمد به دو برابر هم برسند، اما ابن حجر شديدا استنكاف كرد.<ref>سخاوى، الذيل، 80، عز‌الدين، 156</ref>سلطان مؤيّد شيخ او را در قضيۀ خاصى حاكم كرد و آن دربارۀ قاضى شمس‌الدين محمد بن عطاء الله هروى (د 839 ق) بود كه مردى ستيزه‌گر و مورد بحث و شك بود و دشمنان زياد و طرفداران زياد داشت. خود ابن حجر مى‌گوید كه در این قضيه به دردسر افتاد و گرفتار شد.<ref>انباء، 345/7</ref>نتيجۀ حكمیت ابن حجر صدور رأى بر ضد شمس‌الدين هروى گرديد و سلطان هروى را از منصب قضا معزول و جلال‌الدين بلقينى را به جاى او منصوب كرد.<ref>همان، 346/7</ref>ابن حجر به جهت دوستى با جلال بلقينى نيابت او را در قضا پذيرفت.<ref>سخاوى، همانجا</ref>
    ابن حجر در اثر دانش پهناور خود در حديث و فقه شايستگى بى چون و چرايى برای منصب قضا داشت، اما خود او در آغاز رغبت چندانى به این شغل ظاهر نمى‌ساخت و وقتى در اواخر قرن 8ق قاضى ابوالمعالى محمد بن ابراهيم سلمى (د 803 ق) خواست او را نايب خود كند، نپذيرفت و نيز سلطان مؤيّد شيخ بارها این منصب را به او پيشنهاد كرد و گفت قاضى دمشق با مسئولیتهاى ديگرش هر ماه 10000 درهم درآمد دارد و ممكن است این درآمد به دو برابر هم برسند، اما ابن حجر شديدا استنكاف كرد.<ref>سخاوى، الذيل، 80، عز‌الدين، 156</ref>سلطان مؤيّد شيخ او را در قضيۀ خاصى حاكم كرد و آن دربارۀ قاضى شمس‌الدين محمد بن عطاء الله هروى (د 839 ق) بود كه مردى ستيزه‌گر و مورد بحث و شك بود و دشمنان زياد و طرفداران زياد داشت. خود ابن حجر مى‌گوید كه در این قضيه به دردسر افتاد و گرفتار شد.<ref>انباء، 345/7</ref>نتيجۀ حكمیت ابن حجر صدور رأى بر ضد شمس‌الدين هروى گرديد و سلطان هروى را از منصب قضا معزول و جلال‌الدين بلقينى را به جاى او منصوب كرد.<ref>همان، 346/7</ref>ابن حجر به جهت دوستى با جلال بلقينى نيابت او را در قضا پذيرفت.<ref>سخاوى، همانجا</ref>


    پس از مرگ جلال‌الدين بلقينى در 824ق قاضى ولىالدين ابن العراقى به جاى او منصوب شد و از ابن حجر خواست كه نيابت او را بپذيرد. ابن حجر با آنكه به نيابت توجهى نداشت، این پيشنهاد را پذيرفت تا نگویند كه بلقينى را بر او ترجيح مى‌دهد.<ref>عز‌الدين، 157</ref>
    پس از مرگ جلال‌الدين بلقينى در 824ق قاضى ولى‌الدين ابن العراقى به جاى او منصوب شد و از ابن حجر خواست كه نيابت او را بپذيرد. ابن حجر با آنكه به نيابت توجهى نداشت، این پيشنهاد را پذيرفت تا نگویند كه بلقينى را بر او ترجيح مى‌دهد.<ref>عز‌الدين، 157</ref>


    پس از ولىالدين ابن العراقى قاضى صالح علم‌الدين بلقينى در ذيحجۀ 826 به قضاى شافعيه منصوب شد؛سخاوى مى‌گوید: شيخ ما (ابن حجر) در این كار به او مساعدت كرده بود.<ref>الذيل، 160</ref>
    پس از ولى‌الدين ابن العراقى قاضى صالح علم‌الدين بلقينى در ذيحجۀ 826 به قضاى شافعيه منصوب شد؛سخاوى مى‌گوید: شيخ ما (ابن حجر) در این كار به او مساعدت كرده بود.<ref>الذيل، 160</ref>


    علم الدّين بلقينى از ابن حجر خواست كه نوشته‌اى را دربارۀ مدرسۀ خشّابيّه تنفيذ كند. ابن حجر پنداشت كه قاضى با این درخواست مى‌خواهد شأن او را بالا ببرد و به همین جهت آن را تنفيذ كرد، اما چندى نگذشت كه علم‌الدين بلقينى او را ناديده گرفت و از اينجا خصومت میان این دو تن آغاز شد و طرفين از كارشكنى دربارۀ یکديگر دريغ نكردند و این امر تا مرگ ابن حجر و حتى پس از او از سوى بلقينى ادامه يافت.
    علم الدّين بلقينى از ابن حجر خواست كه نوشته‌اى را دربارۀ مدرسۀ خشّابيّه تنفيذ كند. ابن حجر پنداشت كه قاضى با این درخواست مى‌خواهد شأن او را بالا ببرد و به همین جهت آن را تنفيذ كرد، اما چندى نگذشت كه علم‌الدين بلقينى او را ناديده گرفت و از اينجا خصومت میان این دو تن آغاز شد و طرفين از كارشكنى دربارۀ یکديگر دريغ نكردند و این امر تا مرگ ابن حجر و حتى پس از او از سوى بلقينى ادامه يافت.
    خط ۱۷۹: خط ۱۷۹:
    اما علم‌الدين بلقينى از كوشش در به دست آوردن قضاى شافعيه باز نمى‌ايستاد. در این میان حمصى قاضى شام كه معزول شده بود، به قاهره آمد و بلقينى او را بر آن داشت كه نامه‌اى بنویسد و قضاى شافعيه را در قاهره به جاى ابن حجر برای خود بخواهد. و چون از این معنى پرسيده شد، گفتند برای این است كه این شخص مبلغ زيادى برای این كار مى‌پردازد و اگر كسى ديگر كه سزاوارتر از اوست همین مبلغ را پيشنهاد كند، او را قاضى مى‌كنند. مقصود این است كه حمصى به تحریک بلقينى مبلغ زيادى برای گرفتن قضا از دست ابن حجر پيشنهاد كرده بود، اما این حيله‌اى بيش نبود، زيرا بلقينى كه سزاوارتر از او بود، فورا همین مبلغ را قبول مى‌كرد و به مقصود خود كه رسيدن به مسند قضا بود نايل مى‌آمد. سلطان به این پيشنهاد مايل شد، ولى تا پایان ماه رمضان ساكت ماند. در ماه شوال آن شخص كه برای قضاى بلقينى مى‌كوشيد پيشنهاد خود را دوباره مطرح كرد. سلطان به یکى از خواص خود گفت تا با ابن حجر سخن بگوید و از او برای پرداخت مبلغى (برای ابقاء در منصب) سؤال كند. اما ابن حجر از پرداخت مبلغ سرباز زد و در روز پنجشنبه 5 شوال از منصب قضا بر كنار شد و قاضى علم‌الدين بلقينى به جاى او منصوب گرديد.
    اما علم‌الدين بلقينى از كوشش در به دست آوردن قضاى شافعيه باز نمى‌ايستاد. در این میان حمصى قاضى شام كه معزول شده بود، به قاهره آمد و بلقينى او را بر آن داشت كه نامه‌اى بنویسد و قضاى شافعيه را در قاهره به جاى ابن حجر برای خود بخواهد. و چون از این معنى پرسيده شد، گفتند برای این است كه این شخص مبلغ زيادى برای این كار مى‌پردازد و اگر كسى ديگر كه سزاوارتر از اوست همین مبلغ را پيشنهاد كند، او را قاضى مى‌كنند. مقصود این است كه حمصى به تحریک بلقينى مبلغ زيادى برای گرفتن قضا از دست ابن حجر پيشنهاد كرده بود، اما این حيله‌اى بيش نبود، زيرا بلقينى كه سزاوارتر از او بود، فورا همین مبلغ را قبول مى‌كرد و به مقصود خود كه رسيدن به مسند قضا بود نايل مى‌آمد. سلطان به این پيشنهاد مايل شد، ولى تا پایان ماه رمضان ساكت ماند. در ماه شوال آن شخص كه برای قضاى بلقينى مى‌كوشيد پيشنهاد خود را دوباره مطرح كرد. سلطان به یکى از خواص خود گفت تا با ابن حجر سخن بگوید و از او برای پرداخت مبلغى (برای ابقاء در منصب) سؤال كند. اما ابن حجر از پرداخت مبلغ سرباز زد و در روز پنجشنبه 5 شوال از منصب قضا بر كنار شد و قاضى علم‌الدين بلقينى به جاى او منصوب گرديد.


    در 6 شوال 841 ابن حجر به منصب قضا بازگشت. در 9 ربيع الآخر 842 نامۀ سلطنت چقمق (ملك ظاهر) كه در 19 ربيع‌الاول بر تخت نشسته بود، در قصر خوانده شد و سخنى دربارۀ قضات پيش آمد (ظاهرا در عيب جویى از آنان). ابن حجر كه قاضى شافعى بود گفت: «عزلت نفسى»، من خود را از قضا عزل كردم. ملك چقمق در پاسخ گفت: «اعدتك»، ترا برگرداندم. ابن حجر پذيرفت و سلطان به او و يارانش خلعت داد و اوقافى را كه از دست قاضى شافعى بيرون شده بود، به او باز پس گردانيد. این اوقاف در زمان قضاى ولىالدين عراقى وقف قراقوش و درزمان تصدى بلقينى وقف تنبغا بود. همۀ این اوقاف با فرمان تازه‌اى بازگردانده شد.<ref>همان، 42/9</ref>
    در 6 شوال 841 ابن حجر به منصب قضا بازگشت. در 9 ربيع الآخر 842 نامۀ سلطنت چقمق (ملك ظاهر) كه در 19 ربيع‌الاول بر تخت نشسته بود، در قصر خوانده شد و سخنى دربارۀ قضات پيش آمد (ظاهرا در عيب جویى از آنان). ابن حجر كه قاضى شافعى بود گفت: «عزلت نفسى»، من خود را از قضا عزل كردم. ملك چقمق در پاسخ گفت: «اعدتك»، ترا برگرداندم. ابن حجر پذيرفت و سلطان به او و يارانش خلعت داد و اوقافى را كه از دست قاضى شافعى بيرون شده بود، به او باز پس گردانيد. این اوقاف در زمان قضاى ولى‌الدين عراقى وقف قراقوش و درزمان تصدى بلقينى وقف تنبغا بود. همۀ این اوقاف با فرمان تازه‌اى بازگردانده شد.<ref>همان، 42/9</ref>


    ابن حجر در روز دوشنبه آخر ربيع الآخر برای تهنيت سلطنت پيش سلطان رفت و از او خواست كه به آنچه از اوقاف و نظارتها به وى سپرده است، گواهى دهد و او نيز در حضور قضات گواهى داد. آنگاه ابن حجر شكايت كرد كه ملك اشرف بر سباى در زمان سلطنت چيزهایى از او گرفته و به علم‌الدين بلقينى بخشيده است. سلطان دستور بررسى داد و ناظر الجيوش وساطت كرد تا بلقينى نصف آنچه را كه گرفته بود، باز پس داد.<ref>همان، 46/9</ref>
    ابن حجر در روز دوشنبه آخر ربيع الآخر برای تهنيت سلطنت پيش سلطان رفت و از او خواست كه به آنچه از اوقاف و نظارتها به وى سپرده است، گواهى دهد و او نيز در حضور قضات گواهى داد. آنگاه ابن حجر شكايت كرد كه ملك اشرف بر سباى در زمان سلطنت چيزهایى از او گرفته و به علم‌الدين بلقينى بخشيده است. سلطان دستور بررسى داد و ناظر الجيوش وساطت كرد تا بلقينى نصف آنچه را كه گرفته بود، باز پس داد.<ref>همان، 46/9</ref>
    خط ۲۱۳: خط ۲۱۳:
    دربارۀ این انتقاد ابن فهد مكى بايد گفت كه داراى دو قسمت است: یکى راجع به پسرش و ديگرى راجع به منصبش. نظر ابن فهد دربارۀ پسرش از منابع ديگر نيز تأييد مى‌گردد: پسر او بدر‌الدين محمد (د جمادى الاول 869) نام داشت. ابن تغرى بردى (533/15) مى‌گوید:در ابن حجر عيبى نبود جز آنكه پسرش را خيلى به خود نزدیک كرد و این پسر نادان و بد سيرت بود، اما او در این باره چه مى‌توانست بكند. ابن حجر جز این پسر كه فرزند صلبى او بود، پسرى ديگر نداشت.
    دربارۀ این انتقاد ابن فهد مكى بايد گفت كه داراى دو قسمت است: یکى راجع به پسرش و ديگرى راجع به منصبش. نظر ابن فهد دربارۀ پسرش از منابع ديگر نيز تأييد مى‌گردد: پسر او بدر‌الدين محمد (د جمادى الاول 869) نام داشت. ابن تغرى بردى (533/15) مى‌گوید:در ابن حجر عيبى نبود جز آنكه پسرش را خيلى به خود نزدیک كرد و این پسر نادان و بد سيرت بود، اما او در این باره چه مى‌توانست بكند. ابن حجر جز این پسر كه فرزند صلبى او بود، پسرى ديگر نداشت.


    ولىالدين سفطى كه در ربيع‌الاول 851 پس از بلقينى بر مسند قضاى شافعيه نشست، برای دور نگاهداشتن ابن حجر از منصب قضا امر به تعقيب پسر او كرد با آنكه او به شمس قاياتى به جهت همین كار، يعنى تعقيب پسر ابن حجر، سخت اعتراض كرده بود.<ref>سخاوى، الذيل، 249</ref>
    ولى‌الدين سفطى كه در ربيع‌الاول 851 پس از بلقينى بر مسند قضاى شافعيه نشست، برای دور نگاهداشتن ابن حجر از منصب قضا امر به تعقيب پسر او كرد با آنكه او به شمس قاياتى به جهت همین كار، يعنى تعقيب پسر ابن حجر، سخت اعتراض كرده بود.<ref>سخاوى، الذيل، 249</ref>


    البته اگر پسر ابن حجر بهانه‌اى به دست نمى‌داد، تحت تعقيب واقع نمى‌شد. ابن حجر برای دفاع از پسرش کتابى نوشت به نام ردع المجرم في الذّبّ عن عرض المسلم. خود ابن حجر هم وقتى كه مردم به خانۀ او برای دلداريش از عزل از منصب و تهنيت به قاضى قاياتى برای تصدى منصب رفته بودند، شعرى از یکى از شعراى پيشين انشاد كرد كه در آن تلویحا به حرص و ولع خود به منصب اقرار كرده بود.<ref>همان، 84</ref>
    البته اگر پسر ابن حجر بهانه‌اى به دست نمى‌داد، تحت تعقيب واقع نمى‌شد. ابن حجر برای دفاع از پسرش کتابى نوشت به نام ردع المجرم في الذّبّ عن عرض المسلم. خود ابن حجر هم وقتى كه مردم به خانۀ او برای دلداريش از عزل از منصب و تهنيت به قاضى قاياتى برای تصدى منصب رفته بودند، شعرى از یکى از شعراى پيشين انشاد كرد كه در آن تلویحا به حرص و ولع خود به منصب اقرار كرده بود.<ref>همان، 84</ref>
    خط ۲۱۹: خط ۲۱۹:
    اما انتقاد ابن فهد كه چرا به جاى اشتغال به قضا به تصنيف و زيارت مشغول نشد، بى معنى است، زيرا ابن حجر بارها به زيارت حج رفته است و همۀ اوقات فراغت خود را صرف تدريس و تصنيف كرد و شمارۀ تأليفات او به صد و پنجاه مى‌رسد.
    اما انتقاد ابن فهد كه چرا به جاى اشتغال به قضا به تصنيف و زيارت مشغول نشد، بى معنى است، زيرا ابن حجر بارها به زيارت حج رفته است و همۀ اوقات فراغت خود را صرف تدريس و تصنيف كرد و شمارۀ تأليفات او به صد و پنجاه مى‌رسد.


    اما حرص و ولع او به منصب چنانكه اشاره شد واقعيت دارد. او هم مانند قضات ديگر در مقابل مناصب «بذل» يا «تقدمه» (هديه و تحفه) مى‌داد. چنانكه از مطالعۀ كتب تاريخ آن زمان برمى‌آيد، این امر به منزلۀ رشوه نبوده است. بلكه صاحبان مناصب بايستى از درآمدهاى حاصل از وظايف خود و مخصوصاً تصدى اوقاف بدون پرده پوشى مبلغى به سلطان بدهند و این در حقيقت در حكم ماليات بر درآمد بود. به گفتۀ سخاوى، ابن حجر از درآمد خالص سالانۀ خود از بابت وظايف 13000 دينار به ملك ظاهر مى‌داد، در حالى كه برای وصول این درآمد و مصرف حاصل اوقاف به او سند مى‌دادند.<ref>عز‌الدين، 160، به نقل از سخاوى</ref>اتهام ابن حجر به اينكه در منصب قضا و وظايف ديگر تعدّى و اجحاف كرده نيز نادرست است. او با داشتن مخالفان و دشمنان سرسخت هرگز به تصرف در اموال متهم و محكوم نشد، در صورتى كه بسيارى از قضات و صاحبان مناصب شرعى و متولیان اوقاف تحت تعقيب و مصادره قرار مى‌گرفتند، مانند همان ولىالدين سفطى كه با همۀ سختگيرى در املاك موقوفه و زياد كردن عايدات آن متهم و محكوم به سوء استفاده گرديد.<ref>نك‍: سخاوى، الذيل، 245- 255</ref>
    اما حرص و ولع او به منصب چنانكه اشاره شد واقعيت دارد. او هم مانند قضات ديگر در مقابل مناصب «بذل» يا «تقدمه» (هديه و تحفه) مى‌داد. چنانكه از مطالعۀ كتب تاريخ آن زمان برمى‌آيد، این امر به منزلۀ رشوه نبوده است. بلكه صاحبان مناصب بايستى از درآمدهاى حاصل از وظايف خود و مخصوصاً تصدى اوقاف بدون پرده پوشى مبلغى به سلطان بدهند و این در حقيقت در حكم ماليات بر درآمد بود. به گفتۀ سخاوى، ابن حجر از درآمد خالص سالانۀ خود از بابت وظايف 13000 دينار به ملك ظاهر مى‌داد، در حالى كه برای وصول این درآمد و مصرف حاصل اوقاف به او سند مى‌دادند.<ref>عز‌الدين، 160، به نقل از سخاوى</ref>اتهام ابن حجر به اينكه در منصب قضا و وظايف ديگر تعدّى و اجحاف كرده نيز نادرست است. او با داشتن مخالفان و دشمنان سرسخت هرگز به تصرف در اموال متهم و محكوم نشد، در صورتى كه بسيارى از قضات و صاحبان مناصب شرعى و متولیان اوقاف تحت تعقيب و مصادره قرار مى‌گرفتند، مانند همان ولى‌الدين سفطى كه با همۀ سختگيرى در املاك موقوفه و زياد كردن عايدات آن متهم و محكوم به سوء استفاده گرديد.<ref>نك‍: سخاوى، الذيل، 245- 255</ref>


    از مواردى كه احتياط و تعهد ابن حجر را به مبانى شرعى در برابر الزام امرا و سلاطين مى‌رساند، مسألۀ تكفير قرايوسف آق قویونلو است. این تكفير مسأله‌اى سياسى بود و غرض از آن برانگيختن مردم به جنگ با قرايوسف و حمايت از دشمن سرسخت او امیر عثمان قرايولوك امیر آق قویونلو بود. در قاهره محاضرى برای تكفير قرايوسف و پسرش ترتيب دادند و به مشايخ علم نشان دادند تا امضا كنند. ابن حجر مى‌گوید كه این لطف خدا دربارۀ من بود كه ملتزم به امضاى تكفير نامه شدم، اما آن را امضا نكردم. سلطان در 4 شعبان 823 قضات و امرا را جمع كرد و فتاواى فقها را در این باب خوانده شد.
    از مواردى كه احتياط و تعهد ابن حجر را به مبانى شرعى در برابر الزام امرا و سلاطين مى‌رساند، مسألۀ تكفير قرايوسف آق قویونلو است. این تكفير مسأله‌اى سياسى بود و غرض از آن برانگيختن مردم به جنگ با قرايوسف و حمايت از دشمن سرسخت او امیر عثمان قرايولوك امیر آق قویونلو بود. در قاهره محاضرى برای تكفير قرايوسف و پسرش ترتيب دادند و به مشايخ علم نشان دادند تا امضا كنند. ابن حجر مى‌گوید كه این لطف خدا دربارۀ من بود كه ملتزم به امضاى تكفير نامه شدم، اما آن را امضا نكردم. سلطان در 4 شعبان 823 قضات و امرا را جمع كرد و فتاواى فقها را در این باب خوانده شد.