مجلسی، محمدتقی

    از ویکی‌نور
    (تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
    مجلسی، محمدتقی بن مقصودعلی
    نام مجلسی، محمدتقی بن مقصودعلی
    نام های دیگر مجلسی اول
    نام پدر
    متولد
    محل تولد
    رحلت 1070 هـ.ق
    اساتید
    برخی آثار ‏ریاض المومنین و حدائق المتقین و فقه الصالحین / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    کد مولف 5055


    زندگانى

    مرحوم محدّث قمى(ره)در كتاب شريف فوائد الرضوية در شرح فضائل و مناقب مرحوم علاّمه محمد تقى مجلسى چنين درج كرده:

    محمد تقى بن المقصود على الملقب بالمجلسي الاول جامع الفنون العقلية و النقلية حاوى الفضائل العلمية و العملية صاحب النفس القدسية و السمات الملكية و المقامات العلية و المنامات الصادقة الروحانية و الإلهامات الربانية ناشر الاخبار الدينية المؤيد بالفيض القدسى والد شيخنا العلامة محمد باقر المجلسي قدس اللّٰه سرّهما و رفع في الملإ الاعلى ذكرهما.

    صاحب حدائق المقربين گفته كه ملا محمد تقى تلميذ ملا عبد اللّٰه شوشترى و شيخ بهاء الدين رحمهما اللّٰه بوده و در علم فقه و تفسير و حديث و رجال فائق اهل دهر خويش بود و در زهد و تقوى و عبادت و ورع و ترك دنيا تالى تلو استادش ملا عبد اللّٰه بوده و پيوسته در ايام حيات خود مشغول به رياضيات و مجاهدات و تهذيب اخلاق و عبادات و ترويج أحاديث و سعى در حوائج مؤمنين و هدايت خلق بوده و به يمن همتش احاديث اهل بيت عصمت عليهم السلام انتشار يافت و بنور هدايتش جمع بسيارى هدايت يافتند.

    و هم نقل فرموده در بعض تأليفات رائقه خويش كه اتفاق افتاد از براى من تشرف به زيارت عتبات عاليات پس زمانى كه وارد نجف اشرف شدم زمستان داخل شد پس من عزم كردم كه طول زمستان را در نجف بمانم پس مالى را كه كرايه كرده بودم رد كردم پس شبى در خواب ديدم حضرت امير المؤمنين عليه السّلام را كه لطف بسيار با من فرمود و فرمايش كرد كه بعد از اين در اينجا توقف مكن و برو بشهر خودت اصفهان همانا وجود تو نفعش بيشتر است و نيكوتر و چون من بسيار اشتياق داشتم در تشرف به آستان مقدس مبالغه كردم در استدعاء از آن حضرت كه رخصت توقف دهد قبول نفرمود و فرمود كه شاه عباس وفات مى‌كند در اين سال و مى‌نشيند شاه صفى به جاى او و حادث مى‌شود در بلاد شما فتنه‌هاى سخت و حق تعالى خواست كه تو در مثال اين فتنه در اصفهان باشى و بذل كنى طاقت خود را در هدايت خلق

    «أنت تريد أن تجيء إلى باب اللّٰه وحدك و اللّٰه تعالى يريد أن يجيء اليه بيمن هدايتك سبعون ألفا فارجع إليهم فانه لا بد لك من الرجوع»

    «تو مى‌خواهى تنها بيايى بسوى باب اللّٰه و خداوند تعالى اراده كرد به يمن هدايت تو هفتاد هزار نفر بسوى او بيايند پس برگرد به درستى كه چارئى نيست از براى تو جز برگشتن»

    پس رجوع كردم به اصفهان و حكايت كردم خواب خود را براى بعض خواص خود و او نقل كردم براى نواب رضوان مكان يعنى شاه صفى و اتفاقا در اين ايام در مدرسه صفويه تشريف داشت پس نگذشت مگر ايام قليلى كه خبر رسيد كه نواب خاقان شاه عباس رضوان مكان در سفر مازندران به رحمت ايزدى پيوست پس شاه صفى به جاى او بر اريكه سلطنت نشست.

    مصنفات

    و از براى او مصنفات شريفه نافعه مانند شرح بر من لا يحضره الفقيه به فارسيه و شرح ديگر به عربيه و شرح او بر صحيفه كامله و بر بعض كتاب تهذيب و بر زيارت جامعه و بر حديث همام و حواشى او بر اصول كافى و رساله در افعال حج و رساله در رضاع و اجازات كثيره إلى غير ذلك،و اين بزرگوار مؤيد من عند اللّٰه و استاد علماء و مربّى فضلاء بوده و آثار او در اسلام بسيار است و اگر نباشد از آثار جز نجل جليل و فرزند نبيلش هر آينه كفايت مى‌كند تا چه رسد به ساير علماى ديگر كه تلميذ او بوده‌اند و مصنفات نافعه فائقه‌اش و نشر دادن او صحيفه كامله را در ميان مردم و غير ذلك.

    مرحوم مجلسى در بحار مى نويسد كه بعد از ائمه معصومين عليهم السلام پدرم سبب و وسيله شد كه من به درجات عاليات و راه‌هاى هدايت رسيدم.

    كرامات او

    اول شيخ مرحوم ما نور اللّٰه مرقده در حكايت 64 نجم ثاقب از شرح من لا يحضره الفقيه ملا محمد تقى مذكور نقل كرده كه در ضمن احوال متوكل بن عمير كه راوى صحيفه كامله است فرموده كه من در اوايل بلوغ طالب بودم مرضات خداوندى را و ساعى بودم در طلب رضاى او و مرا از ذكر جنابش قرارى نبود تا آن كه ديدم در ميان بيدارى و خواب كه صاحب الزمان صلوات اللّٰه عليه ايستاده در مسجد جامع قديم كه در اصفهان است قريب بدر طنابى است كه الآن مدرس من است پس سلام كردم بر آن جناب و قصد كردم كه پاى مباركش را ببوسم پس نگذاشت مرا و گرفت مرا پس بوسيدم دست مباركش را و پرسيدم از آن جناب مسائلى كه مشكل شده بود بر من كه يكى از آنها اين بود كه من وسوسه داشتم در نماز خود و مى‌گفتم كه آنها نيست به نحوى كه از من خواسته‌اند و من مشغول بودم به قضا و ميسر نبود براى من نماز شب و سؤال كردم از شيخ خود شيخ بهائى عليه الرحمة از حكم آن

    پس گفت: به جاى آر يك نماز ظهر و عصر و مغرب بقصد نماز شب و من چنين مى‌كردم

    پس سؤال كردم از حجت عليه السّلام كه من نماز شب بكنم

    فرمود نماز شب بكن و به جاى نيار مانند آن نماز مصنوعى كه مى‌كردى

    و غير اينها از مسائلى كه در خاطرم نماند

    آن گاه گفتم اى مولاى من ميسر نمى‌شود براى من كه برسم به خدمت تو در هر وقتى پس عطا كن بمن كتابى كه هميشه عمل كنم بر آن

    پس فرمود كه من عطا كردم به جهت تو كتابى به مولى محمد تاج و من در خواب او را مى‌شناختم پس فرمود برو و بگير آن كتاب را از او

    پس بيرون رفتم از در مسجدى كه مقابل روى آن جناب بود به سمت دار بطيخ كه محله‌ايست در اصفهان پس چون رسيدم به آن شخص و مرا ديد گفت ترا صاحب الامر فرستاده نزد من گفتم آرى پس بيرون آورد از بغل خود كتاب كهنه چون باز كردم آن را و ظاهر شد براى من كه آن كتاب دعا است پس بوسيدم آن را و بر چشم خود گذاشتم و برگشتم از نزد او و متوجه شدم بسوى صاحب الأمر عليه السلام كه بيدار شدم و آن كتاب با من نبود

    پس شروع كردم در تضرع و گريه و ناله به جهت فوت آن كتاب تا طلوع فجر پس چون فارغ شدم از نماز و تعقيب و در دلم چنين افتاده بود كه مولانا محمد همان شيخ بهائى است و ناميدن حضرت او را به تاج به جهت اشتهار اوست در ميان علماء پس چون رفتم به مدرس او كه در جوار مسجد جامع بود ديدم او را كه مشغول است به مقابله صحيفه كامله و خواننده سيد صالح أمير ذو الفقار گلپايگانى پس ساعتى نشستم تا فارغ شد از آن كار و ظاهر آن بود كه كلام ايشان در سند صحيفه بود لكن به جهت غمى كه بر من مستولى بود نفهميدم سخن او و سخن ايشان را و من گريه مى‌كردم پس رفتم نزد شيخ و خواب خود را به او گفتم و گريه مى‌كردم به جهت فوات كتاب

    پس شيخ گفت بشارت باد ترا به علوم الهيه و معارف يقينيه و تمام آن چه هميشه مى‌خواستى تا آن كه گفته پس قلبم ساكن نشد و بيرون رفتم با گريه و تفكر تا آن كه در دلم افتاد كه بروم به آن سمتى كه در خواب به آن جا رفتم پس چون رسيدم به محله دار بطيخ پس ديدم مرد صالحى را كه اسمش آقا حسن بود و ملقب به تاج پس چون رسيدم به او و سلام كردم بر او گفت يا فلان كتب وقفيه نزد من است كه هر طلبه كه از آن مى‌كرد عمل نمى‌كند به شروط وقف و تو عمل مى‌كنى به آن بيا و نظر كن باين كتب و هر چه را كه محتاجى به آن بگير پس با او رفتم در كتابخانه او پس اول كتابى كه بمن داد كتابى بود كه در خواب ديده بودم پس شروع كردم در گريه و ناله و گفتم مرا كفايت مى‌كند

    و در خاطر ندارم كه خواب را براى او گفتم يا نه و آمدم در نزد شيخ و شروع كردم در مقابله با نسخه او كه جد پدر او نوشته بود از نسخه شهيد ره و شهيد ره نسخه خود را نوشته بود از نسخه عميد الرؤساء و ابن سكون و مقابله كرده بود با نسخه ابن ادريس بدون واسطه يا به يك واسطه و نسخه كه حضرت صاحب الأمر عليه السّلام بمن عطا فرمود از خط شهيد ره نوشته شده بود و نهايت موافقت داشت با آن نسخه حتى در نسخها كه در حاشيه آن نوشته شده بود

    و بعد از آن كه فارغ شدم از مقابله شروع كردند مردم در مقابله نزد من و به بركت عطاى حجت عليه السّلام گرديد صحيفه كامله در بلاد مانند آفتاب طالع در هر خانه و سيما در اصفهان زيرا كه براى اكثر مردم صحيفه‌هاى متعدده است و اكثر ايشان صلحاء و اهل دعا شدند و بسيارى از ايشان مستجاب الدعوة و اين آثار معجزه‌ايست از حضرت صاحب عليه السّلام و آن چه خداوند عطا فرمود بمن از بركت صحيفه احصاى آن را نمى‌توانم بكنم.

    رؤياى دوم در فضيلت زيارت جامعه و حقانيت او پس فرمود:

    چون حضرت آفريده‌گار مرا توفيق زيارت امير المؤمنين عليه السّلام كرامت فرمود در حوالى روضه مقدسه مشغول به مجاهدات گشتم و به بركت آن بزرگوار مكاشفات بسيار بر من روى داد كه عقول ضعيفه آن را متحمل نمى‌تواند شد در آن عالم ديدم بلكه اگر بخواهم مى‌گويم كه در ميان نوم و يقظه بودم كه ناگاه ديدم كه در سرّ من رأى هستم و مشهد آنجا را در غايت ارتفاع و زينت ديدم و ديدم لباس سبزى از لباسهاى بهشت بر سر قبر امامين همامين عسكريين افكنده بودند كه در دنيا مثل آن را نديده بودم و آقاى ما حضرت صاحب الأمر صلوات اللّٰه عليه را ديدم كه نشسته و بر قبر تكيه كرده و روى آن جناب به جانب در است پس چون آن جناب را ديدم شروع كردم به خواندن زيارت جامعه به صوت بلند مانند مدح گويندگان

    پس چون تمام كردم آن جناب فرمود كه خوب زيارتى است عرضه كردم كه اى آقاى من روحم به فداى تو باد اين زيارت جد تست و اشاره كردم به جانب قبر مبارك

    فرمود: بلى داخل شو چون داخل شدم نزديك در ايستادم آن جناب فرمود كه پيش بيا عرض كردم كه مى‌ترسم به سبب ترك ادب كافر شوم

    آن جناب فرمود كه چون به اذن ما باشد باكى نيست پس اندكى پيش رفتم و حال آن كه ترسناك بودم و مى‌لرزيدم

    پس آن جناب فرمود كه پيش بيا بنشين عرض كردم كه مى‌ترسم پس فرمود كه مترس و بنشين پس چون نشستم مانند نشستن غلامى در نزد آقاى خود

    آن بزرگوار فرمود استراحت كن و مربع بنشين پس به درستى كه تو زحمت كشيده و پياده و پاى برهنه آمدى

    بالجمله از آنجا بالنسبة باين بنده الطاف عظيمه و مكالمات لطيفه واقع شد كه اكثر آنها را فراموش نمودم پس از خواب بيدار شدم

    و همان روز اسباب زيارت فراهم آمد بعد آن كه مدتى بود كه راه مسدود بود پس موانع رفع شد و با پاى برهنه و پياده به زيارت آن جناب شرفياب شدم و شبى در روضه مقدسه مكرر اين زيارت را خواندم و در راه و در روضه كرامات عظيمه و معجزات غريبه ظاهر شد.

    وفات

    در سن شصت و هفت سال 1070 به رحمت ايزدى پيوست و در تاريخ او گفته شد(مسجد و منبر از صفا افتاد)و ايضا(صاحب علم رفت از عالم)و ايضا(افسر شرع اوفتاد و بى‌سر و پا كشت فضل).

    قبر شريفش در مسجد جامع اصفهان است.


    وابسته‌ها

    روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه (طبع قدیم) / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده

    یک دوره فقه کامل فارسی / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده

    لوامع صاحبقراني المشتهر بشرح الفقیه / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده

    رساله تشویق السالکین؛ اجوبه، لوایح، لوامع / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده

    روضه المتقین (طبع جدید) / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده

    ریاض المومنین و حدائق المتقین و فقه الصالحین / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده

    شرح الزيارة الجامعة الکبيرة / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده